نیم نگاهی به فرد رو به روش انداخت و دوباره نگاهشو به میز داد
(آروم باش بکهیون...چندتا نفس عمیق بکش...وای یونجون لعنت به تووووو...انتظارشو داشتم که نامزدم یه مرد باشه ولی انتظار یه گولاخو نداشتم ماماااان)
"میخوای همونطوری ساکت بمونی؟"
با شنیدن صدای مرد یکم از جا پرید
(یا جد سادا-...ریدم تو خودم بیناموس)
یکم گلوشو صاف کرد و بالاخره دهن باز کرد
"عاممم...تو دعوتم کردی و گفتی که بیام بنظرم تو باید چیزی بگی"
(آرههه آفریننن بکهیونننننن)
چانیول آبرویی بالا انداخت و فنجون قهوهاش رو روی میز گذاشت که بکهیون بلافاصله فنجون قهوهاش رو از روی میز برداشت
(تازه یادم افتاد من این ناناز و نخوردم)
"اهم.."
پاشو روی پاش انداخت و سعی کرد یکم شیک تر بنظر برسه
و کمی از قهوهاش نوشید و-
"فکر میکردم بازم قراره بگی که چرا اینجا کشوندمت؟!"
با چشیدن قهوه و شنیدن حرف نامزدش، هرچی که تو دهنش بود رو با شدت تف کرد بیرون
"اه..این..مزه زهرمار میـ-سرفه-ـداد..."
بی توجه به چهره سرتاسر متجعب چانیول، فنجون رو روی میز گذاشت و با دیدن لباسش متعجب شد
"اییی...لباسمم..."
(چرا باید انقدر بدشانس باشم که روی لباس رنگ روشنم قهوه بریزه؟)
چانیول نگاه متعجبش رو از روی بکهیون برداشت و به تبلتش خیره شد
با نگاه بی تفاوت چانیول دندون قورچهای کرد و از تو کیفش دستمال مرطوبش رو برداشت و اونو محکم رو یقه کتش میکشید
(چه انتظاری از آدمی که ازم متنفره داشته باشم؟یونجون فقط میخوام برسم خونههه. دلقک باشم آره؟ عمت دلقکه مردک مادر به خطا!)
با دیدن لکهای که از رو نمیرفت دستمال مرطوب رو روی میز پرت کرد
"این چه بُنجُلیه؟"
مثل اینکه زمزمه زیرلبش به گوش چانیول رسیده بود و با دیدن اون دستمال که طرح گل های مارگریتی که داشت آروم خندید، اما پسر کوچیکتر رو به روش درگیر تر از این حرفا بود که خنده نامزدش رو ببینه.
مشغول چک کردن کتش بود تا ببینه فقط همون لکست یا نه، که با حس رایحه تند چوب دارچین و دستی که روی کمرش قرار گرفت سرش رو به سرعت بالا آورد.
با دیدن چانیول که با فاصله کمی کنارش نشسته بود نفسش رو حبسش کرد
"عجیبه، امروز برخلاف دفعات قبل خیلی دست و پا چلفتی بنظر میای!"
(چـ...چی داره میگه؟ چه مرگم شده؟ چرا خشکم زده؟)
پسر بزرگتر دکمه کت بکهیون رو باز کرد و کتش رو به آرومی از دو طرف شونه هاش پایین کشید و اونو از تنش در آورد.
بکهیون با حس گر گرفتن گونه هاش چانیول رو به آرومی هل داد
"چیـ...چیکار میکنی؟"
"بنظرت با تو چیکار میتونم داشته باشم؟"
"خیلی کارا"
چانیول بی توجه به بکهیون از جاش بلند شد، در رو باز کرد و کت رو تحویل پیشخدمت داد که بلافاصله چند گارسون همراه با میز های چند طبقه وارد اتاق شدن و میز بزرگ رو به روشون رو با غذا ها و دسر های رنگارنگ پر کردن
بکهیون با دیدن غذاها متعجب به میز خیره شد
(خدای من....کی فکرشو میکرد وقتی بهوش بیام یه روز بتونم این همه غذا های خوشمزه بخورم؟)
وقتی گوشت های روی میز رو دید لبخند پر رنگ و ذوق زدهای زد و از هرکدومشون تعداد زیادی برداشت به طوری که کل بشقابش رو انواع گوشت ها تشکیل میداد
(وای نگاشون کنننن بنظر میاد این نانازا خیلی خوب پخته شدننن)
اولین گوشت رو وارد دهنش کرد با حس کردن گوشت چرب و ابداری که ادویه ها کاملا به خوردش رفته بودن، ناخداگاه چشماش رو بست
"واااییییی"
چانیول در مات و مبهوت به کوه گوشت های تو بشقاب بکهیون و بعدش خوده بکهیون خیره شد
"تو...فکر میکردم به گوشت حساسیت داری و ازش بدت میاد!؟"
با شنیدن حرف چانیول بلافاصله بدون هیچ مکث و تردیدی گفت:
"نه!"
KAMU SEDANG MEMBACA
Who Is Byun Baekhyun?
Fiksi Penggemarچه حسی داری که تو یه روز آفتابی، چشماتو از هم باز کنی و ببینی که تو بدن یه نفر دیگه گیر کردی...؟ "من...کجام؟...اینجا اتاق من نیست..." نگاهی به اطراف کرد و آیینه دستیای که رو میز کنار تخت بود و برداشت و به خودش تو آینه خیره شد که ناگهان با دیدن خودش...