part 2

433 35 0
                                    

•جیسو•

_الهی خدا به صد تیکه ی مساوی تقسیمت کنه ذلیل شده...صداشو ببر...سرم رفت وحشی...

جنی: خفه بمیر ...چی چی رو صداش و کم کن؟ اصلا مگه صدا داره؟ مشکلی داری این تو این هم پنجره ی ماشین...خودت رو بنداز پایین هم خودتو راحت کن هم مارو..

_خفه می شی یا نه جنی؟!
نمیبینی چجور همه دارن نگاهمون میکنن؟ اصلا من چرا دارم با توی گاو حرف میزنم؟
به رزی میگم...به هرحال ماشین مال اونه...

جنی: عه؟ نه بابا؟ رزی همین جا صبر کن لامبورگینیم کوچه پشتی پارکه برم بیارمش بکنمش تو استین این بیشعور دورو...

انگار نه انگار اولین نفری که باهاش اشنا شد منه خر بودم...چقدر مثبت بودم..این وحشیا اصلا یه چیزی ازم ساختن صد و هشتاد درجه متفاوت با بچگیم...
منی که اون همه اروم و ساکت وخجالتی بودم...
هعی...دوست ناباب که میگن همینه
از فکر و خیال شوت شدم بیرون و یکی زدم پس کله ی رزی که داشت تو جاش قر میداد...

-تو دیگه چرا؟ این وحشیه از این اداها در میاره تو دیگه چته؟ مثلا راننده ای...وای ابرومون رفت نگاه کن چجور دارن نگاهمون میکنن مردم. گواهینامه ام نداری به چوخ میریم..

رزی دستشو به معنای گمشو بابا واسم تکون و به قر دادنش ادامه داد.

جنی واسم ابرو انداخت بالا و گفت:
_ها چیه؟ چرا ساکتی؟ گور بابای حرف مردم!

با دست محکم کوبوندم به پیشونیم و تمرگیدم سرجام..اینا اسکل بودن واقعا..
رسیدیم دم در خونه ی لیسا...
با قیافه ی عصبی و اخمای توهم دستاشو گذاشته بود تو جیبش و بهمون زل زده بود...رزی هم نیششو واسش باز کرد...
یعنی هممون از لیسا حساب میبردیم بجز این ورپریده...
البته لازمم نبود حساب ببریما...
چون ما خط قرمز لیسا بودیم..
کلا رفتارش با ما خیلی فرق می کرد تا رفتارش با بقیه...
ولی این رزی ذلیل شده همیشه می رفت رو مخش.
به وقتش خیلیم شیطون و شوخ بود...
فقط وقتی اعصاب نداشت یا مثلا پسر می دید اخماش می رفت توهم برعکس من که نیشم باز میشد...
بیشترین دلیلی که هیچکدوممون سر قرار نمیرفتیم علاوه بر اینکه خودمون دوست نداشتیم لیسا گفته بود یا من یا دوست پسر!
با اخمای تو هم اومد سمت ماشین...
همین که شیشه ی عقب رزی رو دید چشماش گرد شد...

محکم کوبید تو سرش و گفت:
-خودم رو بکشم یا زوده تا اومدی ماشینو داغون کردی؟

رزی با همون لحن خونسرد و پر از خندش به لیسا نگاه کرد..

لیسا: اخه تورو چه به ماشین هان؟ نگاه کن اسکل رو روی در صندوق عقبش طرح الاغ و گوه کشیده! من چی بگم به تو..

رزی: بیا بشین کم زر بزن! انگار حالا چه خبره؟

جوابش چشم غره ی خطری ای از طرف لیسا بود...
دستگیره ی صندلیه جلو رو که خواست باز کنه جنی مثل کانگورو پرید و قفلش کرد چسبید بهش...
پوف بلندی کشید و جنی رو با زور و هزار بدبختی انداخت صندلی عقب و به چرتو پرتای جنی که می گفت می خواستم جلو بشینم اصلا گوش نداد!

Forever Young Where stories live. Discover now