part 70

244 31 0
                                    

رفتم سمت پله های طبقه بالا تا زود لباسمو
عوض کنم.
بعد از پوشیدن لباسام از عمارت اومدم بیرون.
جین هنوز منتظرم وایساده بود رفتم پیشش و بی حرف کنار همدیگه راه میرفتیم.
خوشحال بودم که چیزی نمیگه،با اینکه تقریبا شب بود اما بازم ادمای زیادی توی خیابون بودن.
تقریبا دیگه خیلی از عمارت فاصله گرفته بودیم و همچنان همینجوری توی پیاده رو راه میرفتیم.
نه اون حرفی می زد نه من،من توی فکرای خودم غرق شده بودم،به حرفایی که مامان بهم زد،به بی توجهی های بابا.
به بوهیون که با دوتا پیام منو واسه همیشه کنار گذاشت در صورتی که من باور داشتم که دوستش دارم اما به مرور زمان خودش باعث شد که نسبت بهش سرد شم،به همه و همه فکر کردم و اخرشم رسیدم به جینی که از بچگی باهم دعوا داشتیم و الان مشغول قدم
زدن پا به پام بود و جدیدا دیگه اذیتم نمی کرد.
نگاهش کردم سرش پایین و توی فکر بود.
-چی میخواستی بهم بگی؟

از فکر اومد بیرون و نگاهم کرد:
_چی؟

تکرار کردم: چی میخواستی بهم بگی؟

جین: اها اونو میگی،صبر کن یه پارک اینجا هست بریم بشینیم یه جایی بهت میگم.

-همینجا نمیتونی بگی مگه؟

بازومو از روی کاپشن گرفت و همونطور که منو دنبال خودش میکشوند گفت:
_حرف نزن دیگه،وایسا یه هات چاکلت برات بگیرم.

بازم با تعجب نگاهش کردم که منو دم ورودیه پارک گذاشت و گفت یکم صبر کنم تا دوتا هات چاکلت بگیره و برگرده.
به رفتنش نگاه کردم و بازم مثل دفعه های قبل از رفتارای ضد و نقیضش شوکه شدم.
حدود پنج دقیقه از رفتنش گذشته بود که دوتا پسر که از شکلشون معلوم بود ادمای درستی نیستن توجهشون بهم جلب شد و وقتی کنار ورودی پارک رسیدن قدماشونو ارومتر کردن و یکم نزدیکم شدن.
خودمو عقب تر کشیدم که یکیشون گفت:
_چه دختر نازی..

پسرکناریش با خنده گفت:
_از بینمون یکیو انتخاب کن،من خوش قیافه ترما!

چیزی نگفتم و به کفشام زل زدم و اونا هم همینطور تیکه مینداختن و دست بردار نبودن که...

-نظر مثبتتون با له شدن قیافه های خوشگلتون چیه؟

با شنیدن صدای جین هم من هم اون دوتا با تعجب برگشتیم سمتش که با اخمای توهمش مواجه شدیم
جین اومد سمتم و دوتا لیوان هات چاکلتی که دستش بود رو داد دستم.
بعد از اینکه ازش گرفتم بلافاصله برگشت سمت اون دوتا پسره و نمایشی دستشو به یقه ی یکی از پسرا کشید و گفت:

_خوب مزاحم دوست دخترم میشی به فکرعواقبشم هستی؟

چشمام گرد شد و یه لحظه واقعا دستم لرزید جوری که نزدیک بود لیوانا از دستم بیوفته،
ته دلم یه جوری شد،نمیتونست یه مثال دیگه بزنه؟
پسره دست دوستش رو گرفت و رفتن
جین برگشت سمت من و با چشم علامت داد که برم توی پارک.
من جلوتر و جین پشتم راه افتادیم توی پارک هنوزم تو فکر حرفی بودم که جین زد.
چرا من بدم نیومد؟اه خاک تو سرت این چه فکراییه داری میکنی؟
نتونستم جلوی زبونمو بگیرم:
-نمیتونستی از یه کلمه ی دیگه استفاده کنی؟

Forever Young Where stories live. Discover now