part 3

328 32 0
                                    

•رزی•

دوتا پسر جوون فروشنده مغازه بودن و با چشای گرد زل زده بودن به ما!
یکیشون که سرتا پا زرد بود با قد دو متر منو یاد زرافه مینداخت اون یکیم که شلوار جین مشکی با تی شرت سفید پوشیده بود در گوش زرافه با صدایی که ما بشنویم گفت:
_اگه میدونستیم انقدر دخترا پلنگی دوست دارن بیشتر جنس میووردم!

اقا اینو که گفت اخمای هممون رفت تو هم اما قبل از اینکه ما چیزی بگیم جیسو جیغی زد...کم پیش میومد عصبانیتشو بروز بده...
الان قشنگ معلوم بود داره از عصبانیت میترکه اون دوتا یالغوز که داشتن میخندیدن با جیغ جیسو کاملا سایلنت شدن، با اخم و چشمایی که ازشون خون مچکید دستشو برد پشتش تا بند لباس زیرو باز کنه ولی دستش نرسید با اون همه جذبه و عصبانیتی که نشون داده بود کاملا ضایع شد ولی بازم خودشو نباخت یهو وحشی شد هرچی دم دستش میومد و پرت میکرد طرف پسرا، زرافه که عجب خوش شانسی بود اون لباس سفیده هم که بخت برگشته تابلو بود شانس نداره یه لباس تور توری افتاده بود رو سرش سعی کردیم جیسو رو بگیریم که یهو دیدیم کپسول اتش نشانی رو برداشته، داره حمله می کنه سمت پسره جنی پرید پاهای جیسو رو گرفت که بیشتر گند نزنه..
اونا حالا هم عصبی شده بودن لباس پرت میکردن..
لیسا که دید داره بحث جدی میشه یهو دست از خونسرد بازی برداشت و داد بلندی زد تموم جیغ جیغا و فحشا خوابید.
کپسول اتش نشانی رو با یه حرکت از جیسو گرفت و کشیدش بیرون از مغازه ماهم که دیدیم اوضاع خیطه تندی در رفتیم..هرچقدر هم که اونا فحش دادن و داد زدن و گفتن باید خسارت بدین گوش ندادیم.
...
هممون با بهت و فکری مشغول، نشسته بودیم پشت صندلی های بستنی فروشی اصلا اتفاق غیر قابل باوری بود.
یهو لیسا محکم زد رومیز جوری که هممون دومتر پریدیم بالا و برگشتیم پایین..

لیسا:این چکاری بود؟! اخه احمق کدوم ادمی رو دیدی وقتی یکی بهش توهین میکنه بهش لباس پرت کنه؟اونم به فروشنده ی مغازه...

جیسو با اخم گفت:
_پس چیکار می کردم؟ ندیدی چی گفتن؟ چقدر پررو بودن واقعا ..قبول دارم یهو خیلی عصبی شدم و اصلا حواسم نبود دارم چیکار میکنم،ولی تقصیر خودشون بود شما خودتونم میدونید من عصبانیتام چند دقیقس زود اروم میشم...این بار دیگه خیلی بهم برخورد، تازه یه سوتی بدیم داده بودم جلو اون همه ادم اعصابم بدتر خورد شد چیکار میکردم؟

لیسا ابرویی بالا انداخت و جواب داد:
_همه ی اینارو میدونم اونی ولی نباید لباس پرت می کردی باید با یه مشت همچین میزدی تو فکش که صدای غاز بده!

پشت بند حرفش هم لبخند دندون نمایی زد که هممون خندمون گرفت وخندیدیم.
کم کم اتفاق چند دقیقه پیش یادمون رفت و بستنی سفارش دادیم که بخوریم..
جنی که بستنی شکلاتی و زغالی سفارش داد، جیسو هم وانیلی، منو لیسا هم در کمال تعجب از همه طعم سفارش دادیم،عاشق بستنی بودیم افتادیم به جون بستنیامون...
چند تا دختر با کلی قر و فر از کنارمون رد شدن.
لیسا پشتش به اونا بود، نگاهی به قامتش انداختن و چشماشون برق زد و در گوش هم چیزی گفتن خندم گرفت .
همین که بفهمن لیسا دختره قیافشون خنده داره..
نشستن میز جفتیمون و زل زدن به لیسا تا برگرده نگاهشون کنه!
لیسا که از همه جا بی خبر مشغول خوردن بستنیش و ور رفتن با گوشیش بود.
هممون متوجه ی نگاهای اون دخترا بهش شده بودیم جز خودش. مثل اینکه سنگینیه نگاه هاشونو حس کرد که سرشو اورد بالا نگاه مارو که به اونا دید روشو کرد طرفشون..‌
درسته تیپش تامبویه اما نه این که نشه تشخیص داد دختره.
قیافه هاشون شبیه سوسک شده بود،بزور جلوی خندمونو گرفتیم و به لیسا نگاه کردیم ، خیلی تیز بود قشنگ زود فهمید چه خبره چون قبلا هم براش پیش اومده بود.
تک خنده ای زد و گفت:
-بخندید بخندید، راحت باشید !

هممون باهم زدیم زیر خنده، این لیسا هم پسر میشد خوب کیسی میشد...
اخرین قاشق بستنیم رو چپوندم تو حلقم و بعد از قورت دادنش برگشتم سمت لیسا:

_یااا لالیسا! نظر مثبتت چیه که مثل یه دختر خوب پاشی بری حساب کنی؟هوم؟

چشم غره ای بهم رفت و گفت:
-یااا پارک چهیونگ! نظرم منفیه، میمیری یه بارم تو حساب کنی خسیس؟

پشت چشمی نازک کردمو گفتم:
-باشه حالا، پولت رو نخوردیم که، اصلا جنی جونم حساب میکنه؛ مگه نه جنی؟!

جنی بخت برگشته که مشغول بستنی خوردن بود یهو پرید تو گلوش و شروع کرد سرفه کردن.
جیسو هم طوری پرید روش و می زد پشتش که همه نگران بودیم یه وقت از ضرب دست جیسو نمیره..
اشکایی که در اثر سرفه کردن از چشماش ریخته بود رو پاک کرد و با صدای گرفته گفت:

-چی؟ نشنیدم؟ جنی جونت حساب میکنه؟
تا دیروز که گراز توی محل بودم، الان چی شد؟ نخیر عزیزم...به من ربطی نداره، جنی جونتم غلط کرده با تو ..جیسو حساب میکنه..

نگاها همه برگشت سمت جیسو با چشمای گرد بهمون نگاه میکرد و ابروشو به معنای نه مینداخت بالا لبمو کج کردم و گفتم:
-خب عزیزم، برو حساب کن، بدو دختر خوب.

جیسو با حرص گفت:
_اون دفعه هم من حساب کردم این دفعه رو دیگه عمرا اگه من حساب کنم..
ح_س _ ا _ب_ ن_م_ی_ک_ن_م فهمیدین؟ نمی کنم...

بالاخره جیسو رفت حساب کرد
هممون با لبخند پیروزمندانه ای بهش زل زدیم و جواب جیسو ام فقط چشم غره بود ..
از کافه زدیم بیرون.

_خب اوکی، بچه ها حالا کجا بریم؟

جنی با ذوق گفت:
-شهربازی

هممون موافقت کردیم و سوار ماشین شدیم
این دفعه هم لیسا جلو نشست، جنی که خودشو جر داد بشینه جلو ولی طبق معمول لیسا اصلا ادم حسابش نکرد.
اونم از حرصش دوتا کوبید پس کله ی جیسو..

جیسو: یااا چه مرگته چرا منو میزنی؟!

لیسا با قیافه ی پوکر :
-چون مشکل روحی روانی داره.

جیسو: آره راست میگی یادم رفته بود.

جنی:کم زرتو پرت کنین..رزی آتیش کن بریم.

به حرفش گوش دادم و پامو روی گاز گذاشتم و برو که رفتیم...
...

_جیسو بترکی الهی...ساندویچمو بدههههه

جیسو با خنده نچی گفت که لیسا با خنده یکی زد پشتش، رنگ جیسو کامل کبود شد.

لیسا: خوبه میدونی این واسه غذا و خوراکی کلا یه آدم دیگه میشه،بده بهش خودتو اذیت نکن.

جیسو دوباره خندید و گفت:
-عمرا بهش بدم، حقشه،هنوزم یاد اون اژدهای لعنتی میوفتم دلم میخواد بالا بیارم، میدونه من از این لعنتی متنفرم، بازم دست منو مثل ِکش تنبون گرفته میکشه، میمون....

حرصی شدم و مشت محکمی زدم تو سر خودم و گفتم:
_باشه غلط کردم، بدش به من، عنتر بازی در نیار به خدا اگه یدونه از محتویاتش کم بشه جرت میدم.

قبل از اینکه حرفی از دهن جیسو در بیاد جنی ساندویچو ازش گرفت و پرت کرد سمتم:
_بیا بگیر خودتو کشتی مخ مارم خوردی، به جای این زرتو پرتا پاشین بریم...

جیسو دهنشو برای مخالفت باز کرد اما قبل از اینکه چیزی بگه جنی محکم زد تو دهنش و دستشو کشید و باهم رفتیم سمت باجه بلیت.
.

Forever Young Where stories live. Discover now