part 7

263 29 0
                                    

•لیسا•

جیسو: وای خدا مردم ،آی دستمممم

با حرص گفتم:
-اونی بسه دیگه اه...خب وقتی بلد نیستی چرا خودتو میندازی وسط که اینجوری خورد و خاکشیر بشی و دستتم بره تو گچ؟

جیسو: خواستم خیر سرم بیام کمک شما!
لیاقت ندارین اصلا.

جنی با حرص گفت:
-تو کلا هیچ کاری نکنی خودش بزرگترین کمکه! فقط با اون ضربت زدی پای پسره حال کردم،آخ...

یخ رو روی گوشه ی لبم که اون وحشی با مشت زد پارش کرد گذاشتم و از دردش اخمام رفت توی هم:
-عوضی زد لب نازنینم رو ترکوند!

رزی با خنده همونطور که روی گونش یخ گذاشته بود گفت:
-ملت برای چی گوشه ی لباشون پاره میشه و یخ میذارن اونوقت ما برای چی..

یکم حرفشو تجزیه تحلیل کردم و بعد از فهمیدن منظورش پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
-اگه اینجوریه من ترجیح میدم تا اخر عمرم گوشه ی لبم بخاطر دعوا پاره بشه! نه بخاطر بوسیدن یه شتر مرغ بی خاصیت!
از هرچی پسره متنفرم.

رزی با خنده گفت:
-اینجوری نگو لیسا! پسرا از دوریت دق می کنن، نمی تونن بدون تو...یه فرصت دیگه بهشون بده.

پوزخندی زدم که از شدت درد لبم، زود جمعش کردم و بازم فحش بود که نثار روح اون پسره جونگکوک می شد.
هممون جمع شده بودیم توی خونه ی ما چون طبق معمول مامان بابام رفته بودن مسافرت،
نمیگن دختریم دارن! بچه ها همه اطلاع داده بودن به خانواده هاشون و وسایلاشونم اورده بودن!
چون خانواده هامون همو میشناختن اونا هم موافقت کردن و قرار شد پیشم بمونن تا وقتی مامانم اینا بیان، یه هفته هم که اخراج شدیم از مدرسه، اون پسرا که بخاطر پارتیشون مطمئنم اخراج نشدن،ولی ما بدبختا چی؟؟
نگاهی به سر و وضعمون انداختم،هممون با قیافه های درب و داغون و یخ به دست یه ور خونه بودیم.
منو رزی هم که کلا سر و صورتمون کبود بود،فقط خداروشکر دماغامون سالم بود...
جنی هم که پیشونیش کبود شده بود،
کتف و انگشتاشم درد می کرد چون می گفت با مشت بدجوری زده تو صورت پسره .
فقط این جیسوی ذلیل شده کتک نخورده بود هیچ، یه سیلیم زده بود، پای طرفم ترکونده بود بازم اخ و اوخ می کرد،می گفت خوردم زمین..
خوبه حالا همون موقع که افتاده بود مثل ننه ی بروسلی اینور اونور می پرید و راست راست راه می رفت الان جوگیر شده اه و ناله میکنه، فازش معلوم نیست کلا.
انقدر چرتو پرت گفتیم و فحش دادیم به پسرا که کم کم چشمامون گرم شد و خوابمون برد..
اما قبلش فقط یه جمله تو مغزم می رفت و میومد:

"پشیمونت میکنم جونگکوک"
.....
چند ساعت بعد...
مشغول گوش دادن به آهنگ بودم که یهو یکی هندزفریمو با شدت از گوشم کشید.
با اخم وحشتناکی به سمت رزی برگشتم و چنان چشم غره ای بهش رفتم که گرخید.

_کرم داری؟چرا وحشی میشی؟

رزی: سه ساعته دارم صدات میکنم وقتی نمیشنوی، آدمو مجبور میکنی که دست به کارای خطرناک بزنه.

Forever Young Where stories live. Discover now