part 33

253 37 1
                                    


*جنی*

قبل از اینکه جیمین جوابشو بده تهیونگ با نیشخند گفت:

_قیافه ی شرک روی شلوارکتو دوست دارم کیم جنی!

با شنیدن این حرفش چشمام گرد شد و تازه نگاهم به تاب و شلوارکای مزخرفمون افتاد!
فقط صدای جیغ جیسو و رزی رو شنیدم و بعدش هجوممون سمت پله ها! قبل از اینکه کامل از دیدشون محو شم روی نرده خم شدم و انگشت اشارمو به نشونه ی تهدید سمت تهیونگ گرفتم و گفتم:

-نمیذارم توی این خونه یه آب خوش از گلوت پایین بره! تو دانشگاه شما اینجا هم شما!

تهیونگ: چیکار کنیم دیگه! به قلبم زنجیر وصل کردی هرجا میری پشت سرت کشیده میشم!

با اینکه حرفشو از روی مسخرگی زده بود احساس کردم نفسم واسه یه لحظه بند اومد..

کاشکی...کاشکی حرفشو....

پوفی کشیدم و پله هارو دوتا یکی کردم و فوری خودمو انداختم توی اتاق جیسو که هممون امشب اونجا میخوابیدیم رزی و لیسا داشتن جیسو رو با بالشت کتک می زدن،اونم با خنده میگفت غلط کردم ولی من هنوزم با خودم درگیر بودم و اون حرف تهیونگ از سرم بیرون نمیرفت.
خودمو روی کاناپه پهن کردم و چنان خمیازه ای کشیدم که مطمئنم کل هوای اتاق رفت تو دهنم!
در حد مرگ خوابم میومد و همین باعث شد بین اون همه سر و صدا چشمام گرم بشه و بخوابم...
....
بی حوصله مشغول ور رفتن با موهام بودم که
رزی با ذوق گفت:

-با خانم حرف میزنم امروز که تو اتاقامون در بزنه تا بتونیم تو اتاقای هم رفت و امد داشته باشیم، دوتا هم اتاقا دیوارشون یکیه و جفت همن،دیگه درارو باز میذاریم مثل خونه میچرخیم.

لیسا متفکر :
_فکرخوبیه!

جیسو: خرابکاری نشه!

رزی: نه بابا خرابکاری نمیشه!

_بریم پایین ناهار بخوریم؟ تا الان بخاطر مزاحما تمرگیدیم اینجا! من گشنمهههه!

رزی: آخ گفتی!...آخ گفتیییی! دارم میمیرم از گشنگی!

لیسا چشم غره ای رفت و هممون راه افتادیم سمت پله ها تا بریم پایین،تا پامو گذاشتم روی زمین چشمام گرد شد،میز پر خوراکی بود و پسرا لم داده بودن رو مبل و یه فیلم بسیارررر ناموسی مشغول پخش شدن از تی وی بود! صدای خنده و حرف زدن پسرا خونه رو میلرزوند!

لیسا با تعجب داد زد:
-اینجا چه خبررره؟؟؟

جونگکوک بدون نگاه کردن به لیسا لیوان توی دستشو سر کشید و خیره به تی وی گفت:

-باز این اومد با اون صدای گوش خراشش!

چشمای لیسا گرد شده بود!

لیسا: صدای من گوش خراشه؟

جونگکوک بازم نگاهش نکرد و فقط سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد!
لیسا حرص می خورد و اون خونسرد بود!

Forever Young Where stories live. Discover now