part 64

279 36 0
                                    

چند دقیقه بعد با صدای باز شدن در نگاهمون برگشت سمت در ورودی.
برگشتنمون همانا و ریختن پشمامون همانا!

جنی: پشمااااممممم

رزی: از تمامی مسئولین خواهش مندم که رسیدگی کنن،پلیز پشماتونو اروم وجدا جمع کنید با پشمای من قاطی نشه مرسی اه!

برگای بقیه ی کسایی که تو سالن نشسته بودن ریخته بود.

یکی از دخترا با خنده و تعجب گفت:

_سوکجین خبریه؟ این همه خوراکی....

جین با یه لبخند پلاستیکای بزرگی که تعدادشون به ۱۴،۱۳تا میرسید و چند تاشون تو دستاش و چند تا هم دور گردنش و چندتاشم با دهن گرفته بود گذاشت زمین و خیلی ریلکس گفت:

-برای جیسو خریدم!

رزی: شت!.....

دختر آشپزخونه ای با تعجب و بهت:

_جیسو؟ کی....کیم جیسو؟ واسه کیم جیسو خریدی؟ چرا تو باید براش خوراکی بخری؟

دستام مشت شد! دلم میخواست بکوبم تو دهن همشون مخصوصا این جین،اومده میگه برای جیسو خریدم.
تا دیروز سایه ی همو با تیر میزدن الان شده جیسو.
لیسا نیستم اگه این جینو ننشونم سر جاش.
حتی جونگکوک اینا هم با تعجب نگاهش می کردن.

جین: خب همتون میدونین دیگه امروز حال جیسو زیاد خوب نبود و خب بالاخره ما هم دانشگاهی هستیم و دخترا هم (به ما اشاره کرد )چون نگران جیسو بودن و در صورتیم اجازه نداشتن شب برن بیرون کارتشونو دادن تا من برم یکم خوراکی بخرم امشبو یکم خوش بگذرونیم جیسو هم یکم حالش بهتر شه قضیه همینه!

بقیه اهانی گفتن و جین نفس راحتی کشید.
اما من به وضوح اشاره ی دست جیمین بهش که میگفت بیا بریم اونطرف دیدم.
جین اومد سمتمون و پلاستیکارو روی مبل گذاشت و خواست بره که جنی گفت:

_حداقل وایسا کارتمو بهت بدم بعدا ازش کم کنی پول اینا خیلی زیاد شده حتما.

جین: نه نمیخواد،مسئله ای نیست...فقط اگه کسی ازتون پرسید بگید خودتون پولو دادین اما من اگه پولو ازتون نگیرم راحت ترم.

همه با تعجب نگاهش کردیم
چه مهربونم رفتار میکنه پشمام!
جین بعد از حرفش لبخندی زد و رفت سمتی که جیمین دست به جیب منتظرش بود.
باز این حس پلیسی و فضولیم فعال شد!
اگه نفهمم چی میگن شب خوابم نمیبره.
خیلی نامحسوس از بچه ها جدا شدم و راه افتادم سمت ستونی که تقریبا اونطرف اشپزخونه بود و پسرا اینطرفش وایساده بودن تا حرف بزنن،اگه از کنار اشپزخونه میرفتم کسی منو نمیدید.
خوشبختانه بدون جلب توجه تونستم خودمو پشت ستون برسونم.

جیمین: چه زود امارشو گرفتی،چه زودم دست به کار شدی، من سه ساله منتظرم اون قهوه ای که چهار سال پیش قول دادی مهمونم کنی بعدش الان که فهمیدی جیسو از نامزدش جدا شده رفتی برای خودت کل فروشگاهو جارو کردی؟

Forever Young Where stories live. Discover now