~رزی~
بعد از پیاده شدن از تاکسی جلوی خونه ی جیمین وایسادیم..
احساس خیلی بدی داشتم، حسی مثل سو استفاده!
جیسو عصبی زنگ درو زد.صدای سرد و آروم جیمین اومد:
-هوم؟
جیسو: بیا دم در...یه دو کلمه حرف حساب باهات داریم!
بعد از چند دقیقه علافی پشت در، درو باز کرد.
یه هودی طوسی پوشیده بود با شلوار ورزشی مشکی، بخاطر سرد بودن هوا هم کلا هودیشو روی سرش کشیده بود و دستاشم تو جیبش بود و خونسرد بهمون نگاه می کرد، بلافاصله بعد از خروجش پسرا هم اومدن بیرون!
تعجب کردم که اونام خونه جیمین بودن!بیخیال اونا شدیم و جیسو با پوزخند گفت:
-خوب ادعاتون میشه و لاشی بازی در میارین، کاری که این احمق با رزی کرد یه حیوونم انجام نمی داد!
جین غرید:
_حرف دهنتو بفهم هر بلایی هم سر دوستتون اومده بخاطر این بوده که خودش پاشو از گلیمش فرا تر گذاشته..انقدر که دنبال کل کل کردن و بچه بازی بودین این بلاها سرتون اومد..اینجا هر کاری کنین عکسشم میبینین ... ممکنه اتفاق دردناکی براتون بیوفته که با جونتونم بازی کنه! مثل اون سردخونه ی گوشتا...هوم؟یادتون که نرفته؟
جیسو تک خنده ی حرصی ای کرد و گفت:
_اینجوری که تو برای خودت بریدی و دوختی مثل این میمونه که خودت بیشتر این اتفاقات رو تصور کردی تا ما !
در ضمن، ما طرفمون تو نیستی،پس تو کارای دیگران دخالت نکن.!بعد از تموم شدن حرفش هم نگاهی به جیمین انداخت، انگار با زل زدن توی چشماش عصبی تر شد که یهو یورش برد سمتش که جین پرید جلوش و خیلی عصبی گفت:
-تمومش کنین...بسه...این اتفاق تموم شده و رفته! الان جمع شدنتون اینجا بی دلیله.. گورتونو گم کنین!
جیسو با خشم به چشماش زل زد و یکی زد تخت سینش و هولش داد
جیسو: گمشو اونور! اونی که باید گورشو گم کنه تویی! سرت تو لاک خودت باشه فهمیدی؟
اونا داشتن بحث میکردند اما جیمین نگاهش تو چشمای من بود و جداش نمی کرد.
نمیدونم چقدر غم و ناراحتی و عصبانیت توی چشمام دید که کلافه نگاهشو گرفت.
از عصبانیت زیاد انگار قدرت تکلممو از دست داده بودم.توی همین لحظه صدای عصبیه لیسایی اومد که تا اون لحظه حرفی نزده بود.
جالبیش اینجا بود که جونگکوکم حرفی نمی زدو تکیه داده به دیوار فقط بهمون نگاه می کرد!لیسا: حرف زدن دیگه بسه...وقت عمله...
با دیدن چیزی که توی دستش بود به معنای واقعی کلمه چشمام گرد شد.
اروم زمزمه کردم: لیسا..ن..نه
بی توجه به حرفم سمت جیمین دوید و چاقوی جیبی مشکیشو که همیشه باهاش بود رو با حالت تهاجمی توی دستش گرفت، با یه حرکت چاقو رو نزدیک پهلوی جیمین کرد اما توی دقیقه ی نود یه دستی محکم مچشو گرفت...
دست جونگکوک بود...
انقدر مچشو فشار داد که چاقو از دستش رها شد و افتاد.
YOU ARE READING
Forever Young
Fanfictionفکر می کردم جیسو ازتون عاقل تره که دیدم نه ... جنی که کله شق تر و بدتر از شماست... لیسا هم که باید بزور بگیریش دوباره سر از کلانتری در نیاره بخاطر دعواهاش! رزیم که شریک جرمش. Blacktan ... ژانر: عاشقانه، کمدی