part 77

262 29 5
                                    

●رزی ●

-برو یکی دیگه بیار!

جیمین: حالا که فکر میکنم میبینم نباید میومدم از توی دستشویی کافه نجاتت میدادم!

با حرص گفتم:
_یاااا مواظب حرفات باش،اگه من نبودم کل برنامه ی اون رفیق چلغوزت به هم میخورد!

جیمین: کم بهم نخورد البته! منو جین و جونگکوک کمرمون شکست تا کافه رو با چه دیزاین خفنیم چیدیم،بعد تو برداشتیش بردیش اونور سئول؟
اگه جونگکوک نمیتونست تو دقیقه ی نود یه کافه ی دیگه اجاره کنه صد در صد یکیو میکشت!
مجبور شد یه دعوای فیزیکی با این صاحب کافه داشته باشه چون مرده نمیخواست اجارش بده، خوب ریدی به همه چی الان میگی اگه من نبودم؟ از همون اول به جونگکوک گفتم لیسا رو بدزده بعد بهش اعتراف کنه تا منت تورم نکشه!

قیافم از حرص قرمز شده بود.

-تو یکیو دوست داشته باشیش میدزدیش؟

جیمین: پس چی!من متفاوتم،کسیم حق نداره ردم کنه،اگه بخوامش میدزدمش بعدشم بهش میگم تا هرچقدر میخوای فکر کن ولی برت نمیگردونم و در نهایت مجبوره جواب مثبت بده بهم!

ایشی گفتم که گفت:
_بحثو عوض نکن! واسه چی خراب کردی؟

_خو حالا پیش میاد ادم اشتباه میکنه!
مهم اینه من سرشو گرم کردم! اگه جنی بود ممکن بود اتفاقای بدتریم بیوفته!

جیمین: چرا پای اون بدبختو وسط میکشی؟
اتفاقا جنی اسمش بد در رفته تو خنگ تری...

_که اینطور،من خنگم؟ باشه...اما در هر صورت قولت که یادت نرفته؟برو دوتا سبد دیگه بیار!

جیمین بیخیال شونه هاشو انداخت و رفت سمت ته فروشگاه تا سبد خرید بیاره.
قرار بود من به شرطی کمکشون کنم که جیمین منو بیاره فروشگاه هر خوراکی خواستم بخرم،نمیخواستم زیاد اذیتش کنم اما الان از لج حرفاشم که شده تا ورشکستش نکنم ول کن نیستم.
چقدر امروز حرص خوردم!
یاد چند دقیقه پیش افتادم و بیشتر حرصم گرفت.
مجبور شدم بخاطر اینکه لیسا نفهمه جدی جدی برم دستشویی و در دستشویی هم دقیقا جلوی لیسا بود
منم نمیتونستم وسط لاو ترکوندنشون از دستشویی بیام بیرون خب باید تنهاشون میذاشتم.
تهشم اسکلا از کافه رفتن بیرون درم قفل کردن!هیچ در دیگه ای توی کافه نبود هیچ!...
در دستشویی روم قفل شده بود!
یعنی انقدر که پشماشون براشون ارزش داره من ندارم،خوب شد فقط گوشیم بام بود زنگ زدم جیمین اومد نجاتم داد!...
جیمین با دوتا سبد چرخ دستی اومد سمتم و منم بدون توجه به قیمت هرچیزی دم دستم میومد مینداختم توش،یعنی یه چیزایی که نیاز نداشتمم حتی!
قشنگ پنج شیش تا سبد رو پر کرده بودم،همشم زیر چشمی به جیمین نگاه میکردم اما دررریغ از یه عکس العمل! دریغ از یه ذره حرص خوردن!
کاملا بی توجه یه دستش توی جیبش بود و توی یه دستشم گوشیشو گرفته بود و سرش تو گوشی بود!
دیگه تقریبا نصف فروشگاه رو خالی کرده بودم اما بازم این بشر براش مهم نبود!
یکمم که مکث میکردم سرشو میوورد بالا و با خونسردی میگفت:
_همین؟ بیشتر وردار

Forever Young Where stories live. Discover now