part 17

212 28 0
                                    

سه سال بعد...

~جنی~

-وای مردم، چقدر گرمهههه! پختمممم اب پز شدم.!

لیسا: میبندیش یا ببندم؟

_گزینه ی سه

رزی: بادابینگ بادا بوم بوم بوم

لیسا: تو دیگه چی میگی ؟

جیسو: بچه ها دقیقا گفت مدیر کدوم کلاسه؟؟؟

رزی: مای لاو ایز آن فایرررر

_یه لحظه خفه شو رزی ببینم جیسو چی میگه! چی گفتی؟

جیسو: میگم گفت مدیر رفته توی کدوم کلاس؟
باید پرونده هارو تحویل بدیم بهش دیگه، شرایط و ساعت کلاس رو هم بپرسیم.

رزی: بچه ها من دستشویی دارم!

جیسو: وای الان وقت دستشویی رفتنه؟؟

لیسا: هی ور ور ور ور،ساکت شین دیگه

-من مردم تا این تیکه کلامو از دهنت بندازم ولی نتونستم!

لیسا: اهااا ایناهاش...این شماره کلاسس! مدیره باید اینجا باشه.

تقه ای به در زد که با اجازه ی ورود استاد وارد کلاس شدیم.
مدیر کنار یه زن وایساده بود.

جیسو: ببخشید اقای مدیر خانم هان برای پروندمون مارو فرستادن اینجا تا بیایم دنبالتون و زودتر به کارامون رسیدگی کنین.

مدیر البته ای گفت و با گفتن یه سری چرتو پرت به دانشجوهایی که داشتن با چشماشون قورتمون میدادن برگشت سمتمونو از کلاس بیرون زد.
بعد از اوکی کردن کارامون و دادن ساعت کلاسا ازش خداحافظی کردیم و از اتاق اومدیم بیرون.
اخیششش !
چقد سخته ساکت بودن..اصلا وقتی یه جایی برای ثبت نام میرفتیم یا مثلا یه جایی باید یه شخصیت جدی و با ادب به خودمون می گرفتیم من اصلا حرف نمی زدم چون اگه دهنمو باز می کردم هر چرت و پرتی از دهنم در میومد
خوبه حالا جیسو رو تو این موقعیتا ذخیره داشتیم!

رزی: بچه ها بیاین بریم توی یه کلاس خالی چند تا عکس توپ از خودمون بگیریم و استوری کنیم تو اینستا، زیرشم بزنیم اولین روز دانشگاه..

پس گردنی ای بهش زدم و گفتم:
-الان که فقط برای ثبت نام اومدیم

رزی جدی و با تاسف نگام کرد و گفت:
_چهار تا چلغوز میدونیم نه فالوورای اینستاگرامم!

بعد از زدن حرفش چون کاملا قانع شدم جای حرفی نموند و راه افتادیم تا کلاس خالی پیدا کنیم.

لیسا: بچه ها این کلاسه خالیه!

با خارج شدن این جمله از دهن لیسا، رزی مهلت نداد و با یه لگد محکم کوبید توی در و درو باز کرد و پرید داخل کلاس و جیغ زد:

-غوووووووودااااااااااا

بعد از اینکه خوب خودشو خالی کرد چشماشو باز کرد تازه نگاهش به اون همه دانشجویی که با چشمای گرد نگاهش می کردن افتاد.
همشون از دم پسر بودن و فقط سه تا دختر توی کلاس نشسته بودن!
یهو همشون ترکیدن از خنده و میز و صندلی رو گاز میگرفتن،ماهم دست کمی از اونا نداشتیم و در حال جر خوردن از خنده بودیم.

Forever Young Where stories live. Discover now