part 71

242 31 0
                                    

~رزی~

توی خواب ناز بودم و دهنم تا خشتکم باز و اب دهنم اویزون بود که صدای نکبت جیسو بیدارم کرد.

جیسو: نیستش،هرجا که میگردم نیست!

جنی: مگه میشه،دستشویی رو نگاه کردی؟

جیسو: بابا تا یه ساعت دیگه باید بریم...
باغ وحش همیشه ی خدا باز نیست که!
الان ساعت نهه، ده دیگه باید اونجا باشیم پیداش کنین.

لیسا: تو خواب راه نرفته؟ کجا میتونه رفته باشه؟

جیسو: چهیونگ خدا لعنتت کنه که وقتی هستی دردسری نیستیم در کمال تعجب بازم دردسری.

جنی: راستی بچه ها خانوم پس فردا میاد.

لیسا: الان چه ربطی داشت؟

جنی: گفتم شاید بخواین در جریان باشین!

صدای قدمای جنی که به تختم نزدیک می شد رو میشنیدم،کنار تخت زانو زد و سرشو اورد پایین که باهم چشم تو چشم شدیم!

پوکر به هم زل زدیم که جنی گفت:

-ای مردشور این قیافه ی نحستو ببرن، اینجاست بی همه چیز!

بعد از حرفشم یکی از لنگامو گرفت و مثل کش تنبون از زیر تخت کشیدم بیرون.

همه با چشمای گرد به من که شبیه جنازه ها بودم نگاه می کردن.

جیسو: تو اونجا چیکار میکردی گوساله؟
جنی تو از کجا فهمیدی اونجاس؟

جنی بیخیال همونطور که به سمت میز ارایشیم میرفت تا عطر مورد علاقشو روی خودش خالی کنه گفت:

-اخه خودمم وقتی میخوابم صبح از زیر تخت میام بیرون،واسه همین حدس زدم اونجا باشه،رزی گمشو اماده شو باید زود بریم.

_ذوق داری فک و فامیلاتو ببینی نه؟

جنی زهرماری بهم گفت و همه با خنده از اتاق رفتن بیرون.

رفتم صورتمو بشورم،چقدر خوابم میومد اه.

بعد از اینکه از دیدن قیافم توی اینه ی دستشویی چند دور سکته زدم تصمیم گرفتم بعد از یه هفته گشادی یه دوشیم بگیرم، حسش نبود برم حموم اما خب الان داشتم از بوی خودم خفه میشدم...از حموم اومدم بیرون و شروع کردم پوشیدن لباسام یه شلوار بگ آبی پوشیدم با یه هودی طوسی ..
بعد از اینکه موهامو بافتم دیگه آخرای آرایش کردن بودم که صدای داد جنی کل عمارتو لرزوند:

_رزییییییییییی

منم مثل خودش داد زدم:

_چه مرگتههههههه

داد زد:

_بیااااااااااا

بعد از اینکه کیفمو ضربدری رو شونم انداختم، فوری رفتم تو اتاقش:

_چه مرگته دقیقا؟؟

...

•جنی•

رزی اومد تو اتاقم نیشمو باز کردم:

Forever Young Where stories live. Discover now