part 52

261 30 2
                                    

♡رزی♡

-خب،جلسه از همین ثانیه شروع میشه!
جنی بگو ببینم چه حرفی واسه دفاع کردن از خودت داری؟

جنی با من من گفت:
_همه چی خیلی یهویی اتفاق افتاد و...

-قانع کننده نبود خفه شو!

لیسا: حکم چیه؟

-جیسو حکمو صادر کن!

تنها دلیل اینکه توی جلسه هامون جیسو حکم می داد این بود که تو این موقعیت ها منطقی بود و دقیقا میدونست چطور باید با بقیه رفتار کنه، خیلی از وقتا پیش اومده بود قانونارو زیر پا بذاریم!
مثلا یکی از قانونامون این بود که نباید هیچوقت بدون اطلاع هم با پسری ارتباط داشته باشیم یا مهم ترین تصمیم زندگیمونو بگیریم
جیسو تک سرفه ای کرد و خیره به نگاه ترسیده ی جنی یکی از ابروهاشو بالا انداخت.

_تمام مدتی که اینجاییم حق نداری کوچیکترین حرفی با تهیونگ بزنی یا بهش نزدیک بشی!...
این تنبیهته!

با خنده ایولی گفتم!
دمش گرم عجب چیز خفنی گفت،این واسه جنی بهترین تنبیهه!

جنی: جیسو ولی این...

جیسو پرید وسط حرفش:

-جلسه تمومه!
ساعت دهه،بریم پایین یه چیزی بخوریم بعدشم بریم اتاق خانوم کارمون داشت.

جنی دیگه حرفی نزد و منم که اسم غذا رو شنیدم سریع تر از همه از اتاق رفتم بیرون.
....

♡جیسو♡

یاد بوهیون افتادم. گوشیم تا الان تو شارژ بود و نتونستم باهاش حرف بزنم. این چند وقت کمتر باهاش حرف می زدم.
یه لحظه یاد جین افتادم،قیافش وقتی فهمید نامزد دارم...چرا عکس العملش اونجوری بود؟ممکن بود حسی بهم داشته باشه؟
نه بابا...چقدر خرم من...
ما به خون هم تشنه ایم چه علاقه ای!...
گوشیمو از شارژ در اوردم و دکمه ی برقراری تماس رو زدم.
بعد حدود پنج تا بوق بالاخره گوشیشو برداشت.
-بله؟؟

+سلام،خوبی؟

-سلام مرسی.

با لبای برچیده گفتم:
-نمیخوای حالمو بپرسی؟

-خوبی؟

با خنده گفتم:
+خوبم، میدونم از دستم ناراحتی که دوروزه بی خبرت گذاشتم.میدونم نگرانم شد...

+فعلا دارم میرم جایی کار دارم بعدا باهات تماس میگیرم.
و قطع کرد.

با بهت گوشیمو پایین اوردم و با خودم فکر کردم یعنی انقدر از دستم ناراحت بود؟
چرا قطع کرد؟حتی نذاشت خداحافظی کنم!
ولی اخه طرز حرف زدنش جوری نبود که انگاری عصبانی یا ناراحته...
بیشتر جوری بود که انگار میخواست از سرش بازم کنه،اصلا این ساعت از شب کجا می رفت؟؟؟
هوووف...
این فکرا چیه میکنم،حتما کار داشته.
تو چت شده جیسو؟
ولی من به هرحال نامزدش بودم بعد دو روز بی خبری کامل نباید نگرانم می شد؟
یاد جین افتادم که با چشمای قرمز و لباسای نامرتب اومده بود دنبالم و معلوم بود نگرانم شده..
من...من چرا دارم اینارو مقایسه میکنم باهم اصلا؟
دارم دیوونه میشم!
گوشیمو روی تخت انداختم و با سرعت از اتاق زدم بیرون.شاید با نشستن پیش بچه ها و شنیدن چرتو پرتاشون از فکر و خیال در بیام.

Forever Young Where stories live. Discover now