≼𝐅𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐦𝐞𝐞𝐭≽

3.4K 343 63
                                    

≼دیــدارِ اول≽

"ایسـتگاه پلـیس"

-هی تو! قهوه ات یونیـفرم عزیزم رو کثیف کرد.
هوسوک اینو گفت و جوابی جز بالا اومدن انگشت وسـط جین نگرفت.

هر سه نفرشـون دور میز نشسته بودن و هر از گاهی از فنـجون قهوه شون می نـوشیدند. صدای برخورد باد با شیشـه ها، سکوت محیط ایستـگاه رو می شکست و کمی از جـو حوصله سر بر بینشون کم می کرد.

-باورم نمـیشه که گفته دیگه بهمون ماموریت نمیده! برنامه ام برای پلـیس شدن این نبود.
جیـن همزمان با چرخوندن چشمش گفت و به میزش تکـیه زد.
نامجون فـنجون خالی قهـوه اش رو روی میز گذاشت و لب زد :
-جالب ترش اینه که از امروز باید مسئولیت های انبوهمون رو با یه نفر دیگه هم شریک بشیم!

پسر این رو با طـعنه گفت و با پاش روی زمین ضرب گرفت.
-تنها چیزی که قراره بعـدش تغییر کنه، تعداد فنجـون های استفاده شده و شـورت های مامان دوز پشت انبـاریه!
هوسوک گفت و با چشم های ریز شده، قُلـپ دیگه ای از قـهوه اش رو سر کشید.

-اسمـش چی بود؟ جـون؟ جئون کـوک؟

پرسید و با دوباره چشـیدن طعم تلـخ قهوه، صورتش رو جمع کرد. جـین باز هم اضافه کردن شکـر به فنجون اون رو فراموش کرده بود.

*

هنوز چند ساعـت تا قرار ملـاقات با سـکس پارتنر جدیدش وقت داشت و میتونست حسابی به خودش برسه. مثل همیشه، تهیـونگ قرار نبود اون ها رو ناامـید کنه!

حوله رو دور پاییـن تنه اش پیچید و بعد از مرتـب کردن موهای نمدارش، دستگـیره در رو به سمت پایین هل داد.
به محـض باز شدن در و برداشتن اولین قـدم، بالاتـنه برهـنه اش با پسر مقابلـش برخورد کرد. از برخورد بدن هاشون، کمی به عـقب پرت شد که با گرفتن میـله در تعـادلش رو حفظ کرد.

با بهـت نگاهی به بدن ورزیده پسر انداخت. شونه های نسبتا پهـن و قدی متوسط داشت و خـب، اون تـتو داشت اما شبیه به یک سـارق سحرخیز به نظر نمی رسید.

اون که همخـونه اش نبود؟ بود؟

(ببخشـید جیمیـن ولی فکر کنم قرار نیست سر قولـم بمونم)

از پایین تنه تا صورت پسـر رو زیر چشم گذروند و شـت؟ اون میتونست قسم بخوره کلی عضـله زیر اون تیـشرت سفـید لعنتی هست.

-من آممم عذر می خوام فقط..میتونم دوش بگیـرم؟
با صدای پـسر، نگاهش رو از شلوار جـذبش گرفت و به صورت نگران و خجـالت زده اون داد.

اون حتی صدای جـذابی هم داشت و یقـینا این اوضاع رو بدتر می کرد. چرا شبیه به یک نقاشـی به نظر می رسید؟

-اوه...البته!

بلافاصـله بعد از تموم شدن حرفش از چهارچوب در کنار رفت و به نمای پشت هم خونه اش که به سرعـت در حال در آوردن لباس هاش بود خـیره موند.

𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــومWhere stories live. Discover now