≼بـلوبری≽
-خوشحالم که زنـده ای مرد!
صدای خنده پسر توی گوش جیمـین اکو شد.
-بقیش رو به تو میسـپارم جیمین.
-هنوزم مطمئنی که می خـوای ادامه بدی؟ برای برگشت دیر نشده.
تهیونگ بازدم عمیقش رو بـیرون فرستاد.
-لطفا هـیونگ؛ من باید انجـامش بدم.
دست های جیمین روی پرونده وگـاس نشست و پلک های سنگینش رو روی هم گـذاشت.
اون میتونست انجامـش بده؟
-این خیلی خطرناکه پـسر. مضنون اصلی پرونده تـویی و من واقعا دلم نمی خواد اینجوری از دستت بدم!
-این اتفاق نمیوفته هیـونگ. قبل از اینکه قلـبم دست از تپش برداره، زهـرم اون رو از پا در میاره. بهت قول میدم!
جیمین سکوت کـرده بود. اون به خوبی میدونست که هیچ جمله ای قادر به قانع کردن دونسـنگِ سرکشـش نیست و شاید جیمین باید بی خیال میشد!
-میتونی روی من حساب کنی، مثل همـیشه.
-البته، جیمین هیونگ!
تماس رو قطع کرد و برگه هایی که در دسـت داشت رو درون کشوی میزش قرار داد.
با یادآوری تصویری که متعلـق به وگاس سوپارات بود، بی اختیار روی میز ضرب گرفت.
چی میشد اگه جیمین در گذشته با دشـمنِ قسم خورده تهیونگ یکم به مشکل خورده باشه؟
تهیونگ کیـنه ای رو در سینش پرورش داده بود که گفتن حقیقت فقط باعث رشدش میشد.
جیمین هیچوقت این ریـسک رو نمی کرد!
سرش رو با صدای باز شدن درب اتاقـش بالا آورد. نگاهش روی کمر باریک دخـتر نشست. از آخرین سکسـش چقدر می گذشت؟
-قهوه ات رو خوردی عـزیزم؟
با اخم ظریفی که روی پیشونیش نقش بسـته بود، خیره نگاهش کرد.
-فکر کردم گفتی فقط چند ساعت اینجا میمـونی. خانوادت تا الان باید برگشته باشن سئـول اینطور نیست؟
لب هاش رو جلو فرستاد و با قرار دادن کف دسـت هاش روی دسته صندلی، روی جیمین خم شد.
-پروازشـون تاخیر داره. تو که واقعا نمی خوای این وقت شب منو بندازی بیرون؟ نـه؟
جیمین صورتش رو کمی عقـب برد. عطر دختر زیاد از حد تند بود و این بینیش رو می سـوزوند.
-نمی خوای دروغ گفتن رو تمـومش کنی؟
دختر با خم کردن آرنجش لب هاش رو به لب های داغ جیمین نزدیک کرد.
-چرا نمیزاری بدنت انتخـاب کنه؟ تو واقعا نیازش داری جیمین. یه نگاهی به خودت بنـداز!
دستش رو به آرومی روی عضو بیدار شده جیمیـن کشید و نگاه تیزش رو روانه مرد رو به روش کرد.
جیمین از لذت هیـنی کشید و سرش رو به عقب متمایل کرد. بدنش داغ بود و جیمین این حرارت رو به خـوبی حس می کرد.
YOU ARE READING
𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــوم
Fanfictionکیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کاپـلی و مرموز میشه و چی میشه اگه پایان این مـاموریت جوری که می خواد پیش نره؟! قسـمـتی از فـیـک ونــوم...
