≼نـرم و خوشبـو≽
-بهم نشون بده میتونه چقدر خوشـمزه باشه!
با اتمام جمله اش، دیکش رو از باکسـر کلوین کلاینش بیرون آورد و اون عضو ملتهب و متورمش رو جلوی دید پسـر قرار داد.
-زودباش. تمامش برای خـودته!
جونگکوک چشمی چرخـوند و درست روی زانو هاش قرار گرفت. این پوزیشن مورد علاقش نبود اما ویـویی که برای تهیونگ رقم میزد دیوونه کننده به نظر می رسـید.
-این فقط یه حس انـسان دوستانه برای رهایی از دردته. حق نداری چیزی غیر از این تصـورش کنی!
جونگکوک تـذکر داد اما تهیونگ بی توجه به وراجـی های پسر، دستش رو درون موهای مشکی اون فرو برد و سرش رو به سمت کلاهک دیکش هدایت کرد.
-دهنت رو ببند و فقط این درد فـاکی رو آروم کن!
جونگکوک با برخورد لب های بسته اش با سر دیکِ گـرم تهیونگ، همزمان با فاصله دادن لب هاش از هم، دیک پسر بزرگ تر رو داخـل دهانش فرستاد.
-فـاک...عاااعـضلات و ماهیچه های تهیونگ از شدت انقباض، سر و سـفت شده بودن و این شامل دیک لعنـتیش هم میشد.
جونگکوک با عقب بردن سرش، حجم بزرگ عضو پسر رو از دهانش بیرون آورد و با یکباره به دهان کشیـدن اون، دستش رو به بیضه های تهیونگ رسوند.
-درد...عااحح
همزمان با تکرار کردن حرکات سرش، زبونش رو همـاهنگ با اون روی طول عضو تهیـونگ می کشید و با دست آزادش، بیضه های پسر رو بین انگشت هاش می فشرد.
تهیونگ نـاله بلندتری از درد و لـذت سر داد و پای چپش رو روی دیک جونگـکوک کشید.
-اوممم
صدای ناله جونگکوک خفـه شده بود و هـرم نفس های داغش روی دیک پسر خالی میشد.
تهیونگ قرار نبود تنهایـی لذت ببره!جونگکوک پلک هاش رو روی هم گذاشـت و بعد از پمپ کردن عضو پسر، زبونش رو دورانی به دور کلاهک دیـک تهیونگ چرخوند.
-هااااه...سریع تر انجامش بده پسـر. با زبون شیطـونت مزش کن!
پاش رو بیشتر به پایین تنه جونگکوک فـشرد و اون رو به بازی گرفت.
جونگکوک بدون متوقف شـدن، ناله بلندش رو روی عضو پسر خالی کرد و با دست آزادش به رون های اون چـنگ انداخت.-ت..تهـیونگ!
با هر حرکت زبون پسر کوچـکتر که روی عضو داغ تهیونگ می رقصید، اون رو به ارگـاسم نزدیک تر و درد توی وجودش رو فوران می کرد.
تهیونگ برای چندمین بار حرکت رفت و برگشت کـف پاش رو روی عضو جونگکوک تکرار کرد و درحالی که به چـهره عرق کرده و بی جون پسرش خیره بود، زمزمه کرد :
![](https://img.wattpad.com/cover/353576532-288-k510353.jpg)
ESTÁS LEYENDO
𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــوم
Fanficکیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کاپـلی و مرموز میشه و چی میشه اگه پایان این مـاموریت جوری که می خواد پیش نره؟! قسـمـتی از فـیـک ونــوم...