≼وصـال≽
چشمانش رو با خیس شدن گردنش باز کرد. کمی خودش رو عقب کشید تا چهره فردی که پوسـت گردنش رو گاز می گیره ببینه.
پسر چشم هایی درشت و خمار داشت. لبخند مضحکی روی لب هاش نشونده و با دسـتش، مردونگی تهیونگ رو می فشرد.
-دوسش داری؟
صدای گرم و بم پسر در اتاق پیچید. جونگـکوک بدون اینکه منتظر جوابی از سمت مرد باشه، به نوازش کردنش ادامه داد.
روی گردنش بوسه گذاشـت و وقتی لب هاش رو برای بوسیدن لب های مرد جلو برد، پس زده شد.
سعی کرد دوباره خودش رو به تهیونگ نزدیک کنه اما وقتی مرد جونگکوک رو روی تخت کوبید، خشکش زد.-سرهنگ جئون! چه اتفـاقی افتاده؟
تهیونگ با لحنی کشیده اسم پسرش رو صدا زد. صورتش سرخ و پایین تنه اش برآمده شده بود.
سینه جونگکوک بالا و پایین میشد و این دلیل لبریز شدن صبر مرد بود. اون می تونست با جونگکوک بخوابه و فردا به عنوان ویلیام، تخت رو ترک کنه!
اون لزوما نیاز نیست که هویت واقعیشو فاش کنه؛ نه؟
به هر حال اون ها مثل بقیه مردم مست کردن و سکس؟ کاملا قابل پیشبینی هست!وحشیانه لب های جونگکوک رو مکید و پایین تنه اش رو به دیک پسر کشید. تحریک کننده جنسی و الکـل روی تهیونگ اثر گذاشته بود و حالا مرد مانند یک ببر وحشی، شکارش رو می بلعید.
ثانیه ای از پسر جدا شد و بعد از باز کردن کمربندش، دوباره روی اون خیمه زد. دو طرف شلوار جونگکوک رو به سمت پایین کشید و حریصانه زانوهـاش رو از هم فاصله داد.
-تو برای من میشـی! می خوام توی بدنت بکوبم!
تای ابروی جونگکوک بالا پرید. برخلاف سال های گذشته برای به فاک رفتن التماس نکرد و نیشخند زد.
-بی خیال! نظرت چیه یه پوزیـشن جدید رو امتحان کنیم؟
-مـ...منظورت چیه؟با چشم سالمش به مردمک های پسر زل زد. برقی از چشمش متصاعد شد و ثانیه ای بعد، وحشت زده از روی پسر کنار رفت. حالا از افکار شوم و کثـیف جونگکوک خبر داشت!
(اون می خواد تـاپ باشه؟!)
-چشم های خاصی داری پیشخـدمت کیم!
با تمسخر گفت و کمر مرد رو روی تخت کوبید. تهیونگ سعی داشت با دست هاش از سـوراخ باسنش محافظت کنه اما وقتی جونگکوک هر دو دستـش رو بالای سرش قفل کرد، بی حرکت موند.
-من نمیتونم باتم باشم!
تهیونگ با تحکم گفت و تلاش کرد تا جونگکوک رو پس بزنه.
-نیازی به نگرانی نیـست. من یک تاپِ با ملاحظه و جنتلمنم! اجازه نمیدم که اذیت بشی!
پاهای مرد رو از هم فاصله داد. اضطراب و تزلزل در چشم تهیونگ دیده میشد اما جونگکـوک هنوز هم برای به فاک دادن سوراخ باکره تهیونگ مصمم بود.
STAI LEGGENDO
𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــوم
Fanfictionکیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کاپـلی و مرموز میشه و چی میشه اگه پایان این مـاموریت جوری که می خواد پیش نره؟! قسـمـتی از فـیـک ونــوم...