≼𝐒𝐤𝐢𝐫𝐦𝐢𝐬𝐡≽

885 159 55
                                    

≼زد و خـورد≽

در فاصله کمی از همدیگه قرار داشتن. تهیونگ سرش رو پایین انداخته و جونگکوک هنوز هم با جدیت نگاهش می کرد.

حرفی نمیزد و این پسر مقابلش رو بیشتر از پیـش معذب می کرد.

-پس حالا میگی که منو میشـناسی؟
-این به انتخاب خودت بستگی داره جئون!
-و اگه من درد رو انتخاب کنم؟؟
-به خونه خوش اومـدی بچه جون!

جونگکوک سعی داشت بغضش رو مهار کنه و سرش رو روی شونه تهیونگ نزاره. اون از همیشه دلتنگ تر بود اما لعنت بهش، غرورش اجازه نمیداد تا دوباره این عشـق رو بپذیره!

-من توی این مدت چیزهای زیادی رو از دست دادم ولی هیچکدوم به اندازه از دست دادنِ تو، منو درهم نشکست!

تهیونگ درحالی که با بنـدهای پیش بندش بازی می کرد، گفت. لب های آویزون و چهره غم زده اش، صداقتـش رو نشون میدادن.

-تو انتخاب کردی که من رو کنار بزاری! باهام مثل یک طعمه رفتار کردی و درنهایت منو با یک قبر خالی تنها گذاشـتی!

شرمندگی و غم در تهیونگ به شکل سرخی و عرقِ شرم خودشون رو نشون میدادن. شاید این اولیـن باری بود که تهیونگ آرزو می کرد که ای کاش پسرش رو هـیچوقت ملاقات نمی کرد.

-من زنده موندم اما حتی الان هم فقط یک مـرده متحرکم!

جونگکوک ناامیدتر از اون بود که به بهانه های پسر مقابلش گوش بده و خودش رو با این مزخرفات توجیه کنه. شاید حالا که از زنده موندن تهیونگ مطمئن شده بود، باید با بی رحـمی کافه رو برای همیشه ترک می کرد.

-من به تمام قول هایی که داده بودی باور داشتم. ترک شده بودم اما با این حال، روزها نگاهِ امیـدم رو به در می دوختم تا شاید دوباره یک خونه رو با هم شـریک بشیم.

جونگکوک در شب های تنهاییش، شونه ای برای گریستن نداشت. توسط خانواده اش طـرد شده و سرکوفت شنیده بود. اون حتی هر سال برای مردش سالگرد کوچکی ترتیب میداد و شمعی رو در کنار قاب عکسش روشـن می کرد.

انگار تلاش های جونگکوک برای پنهان کردن لرزش چونه اش بی نتیجه مونده بود چرا که همـین حالا هم تهیونگ همه چیز رو دیده بود.

فاصله بینشون رو از بین برد و دستش رو روی کمر پسر کوچکتر گذاشت. سعی داشت بدون اینکه پسـر متوجهش بشه، اون رو توی آغوشش بگیره.

حالا سینه هاشون به هم چسبیده بود اما تهیونگ می تونست انزجار رو توی صورت پسـرش ببینه.

(من منزجرکنـنده ام!)

جونگکوک با فشاری که به پسر مقابلش وارد کرد، ازش دور شد. از چشم تو چشم شدن با تهیونگ امنـتاع می کرد تا مبادا با ترحم برای چشم آسیب دیده اش، موضعش رو پایین بیاره.

𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــومWhere stories live. Discover now