≼𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐲≽

2.1K 200 37
                                    

≼خـانـواده≽

نفس های یونگی تنـد شده بودن. دیگه توان کنترل کردن خودش رو نداشت.
دست هاش رو دو طرف جیمین گذاشت. جیمین با ظرافت تمام دکمه های یونگی رو باز کرده و پیراهنـش رو از روی شونه هاش پایین انداخته بود.

یونگی رو به روی پسر و بین پاهای از هم باز شدش ایسـتاده بود و جیمین بدون خجالت، بالاتنـه اش رو دید میزد.
دیک یونگی به شـلوارش فشار وارد می کرد اما یونگی برای آزاد کردنش، عجله ای نداشت. روی جیمـین خم شد و با مکثی کوتاه، لب های پسـر رو به بازی گرفت.

بوسید و به آرامی جدا شد. با لمس کمر جیـمین و جدا کردنش از میز، لب های پسر رو به سمت لب های خودش هدایت کرد. این بار بوسه عمیق، طولانی و فرانسـوی بود.

بوسید، بوسید و بوسـید. جیمین بوسیده میشد و گاهی برای فرار از دردِ گزیده شدن لب هاش توسط یونگـی، به میز چنگ میزد.
(فاک فاک فاک)

روند ساده بوسه شون تا دقایقی ادامه داشـت. جیمین از روی عمد ناله می کرد و پایین تنه اش رو به سینه یونگی می فشـرد و یونگی؟ بی صبرانه مشغول پایین کشیدن زیپ شلوار پسر بود و وقتی موفق شد، اون رو از تنـش خارج کرد.

(لعنت بهش؛ فکر کن یه دخـترعه. آره یه دختر که می خواد منو به فاک بده؛ جالبـه!)

سعی کرد خودش رو قانع کنه اما فایده ای نداشـت. واقعیت تغییر نمی کرد. یونگی فاکنـیگ پسر بود!

انگشت های پاش رو روی دیـک بلند شده یونگی کشید و برای تاثیرگذاری بیشتر، لبـش رو گزید.
-جیـمین...

در جواب ناله کوتاه مرد، روی دست هاش خم شد و درحالی که یونگی رو روی صندلی می نشوند، کمربـندش رو باز کرد.

حالا باید دیک مرد رو بیرون می کشید و لب هاش رو روی اون می گذاشت. سرش درد می کرد و بدنش سست شده بود. دست هاش می لرزیدن اما با این حال، عضو یونگی رو پمـپ می کرد.

زبونش رو در طول عضو مرد کشید. با هر بار چشیدن طعم پریکام، خاطرات هولـناکِ گذشته براش تداعی میشدن اما هنوز هم چاره ای به جز بلوجاب دادن به مرد نداشـت.
-اووومم

یونگـی، سر جیمین رو به عضوش فشار میداد و بی توجه به اشکی که از گوشه چشم پسر جاری بود، مـوهاش رو می کشید.

سینه جیمین سنگین شده بود. احساس خفگی داشت. دلش می خواست به سینش چنگ بزنه و اکسـیژن طلب کنه. چطور به این روز افتاده بود؟

با فشاری که یونگی به شونه اش وارد کرد، لب هاش از عضو مرد جدا شده و بدنش روی میز افتاد. پایین تنه برهـنه جیمین روی میز سرد کشیده میشد و این همون دلیلی بود که پسر، لگنش رو از میز فاصله داده و احتمالا کار رو برای یونـگی راحت تر کرده بود.

-دوستت دارم دکـتر؛ می خوامت!

یونگی گفت و جیمین آخرالـزمان رو به چشم هاش دید. یونگی بدون درنگ، باکسر جیمین رو پایین کشـیده و روی بدنش خیمه زده بود.

𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــومWhere stories live. Discover now