≼𝐓𝐫𝐮𝐦𝐩 𝐜𝐚𝐫𝐝≽

2.6K 297 66
                                    

≼بـــرگِ بـرنــده≽

با یک قدم بلند وارد اتاقـش شد. سوییچ و کتش رو روی تخت نامرتبـش انداخت و با یک حرکت، پیراهنـش رو از تنش خارج کرد. تیشرت قرمز رنـگی رو پوشید و در آینه قدی اتاق، نگاهی به خودش انداخت.

خوب به نظر می رسید اما چرا باید براش مهم باشه که در نگاه جونگـکوک چطور به نظر برسه؟! خجـالت آور بود.

دست راستش رو درون موهای حالـت دارش فرو برد و برای خوردن اون فاکینگ قرص ها و آروم کردن سردرد سرسـام آورش، به سمت آشپزخانه راه افتاد.
سال های زیادی میشد که درد های بدی توی سرش می پیچید و تهیونگ ترجیح میداد با خوردن قـرص های مسکن، اون رو از هیونگش مخفی کنه چون که محض رضای مسیح، این سردرد ها به چشم های عجیبـش مربوط میشدن و تهیونگ نباید از استفاده کردنشون منـع میشد.

جونگـکوک با تاپ مشکی رنگ در حالی که تتوی های بازوش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود، لیوان شیرموزش رو با حرص سر می کشید.

تهیونگ به آرومی از کنار پسر کوچک تر رد شد و در حالی که سعی در کنترل کردن اون مردمک لعنتیش داشت، به سمت سبد قرص هاش دست دراز کرد.
(تتـوهاش؛ اونا زیادی سکسی ان)

اون باید افکارش رو کنترل می کرد وگرنه مجبور میشد، دوستی تازشـون رو با یک درخواست سکـس به اتمام برسونه و این چیزی نبود که می خواسـت.

دستش رو درون سبد چرخوند و چشم هاش رو از سیـبک گلوی هم خونه اش که با هر بار نوشیدن اون شیرموزِ فاکی، بالا و پایین میشد گرفت.
با پیدا نکردن قرص همیشگیـش، عصبی سبد رو برگردوند و محتویاتش رو روی کابینت پخـش کرد که با صدای آشنایی به سمت جونگکوک برگشت.

-دنبال ژلـوفن میگردی؟
جونگـکوک لیوان شیرموزش رو روی میز گذاشت و با دست به سمت اتاقش اشاره کرد.
-روی میزمه. می دونی یکم خـوابم بهم ریخته و این باعث میشه سردرد بگیرم پس..

تهیونگ سری تکون داد و بی توجـه به ادامه جمله پسر، با پایین فرستادن دستگیره در اتاق هم خونه اش، واردش شد.
لباس های به هم ریخته و جـوراب های نامرتبی که از کشو های باز بیرون ریخته بود، به خوبی چندین ماه زندگی کردن اون پسـر رو توی خوابگاه آکادمی نشون میداد.

بی معطلی از روی لوازم پهن شده ی کف زمیـن، عبور کرد و خودش رو به بسته قرمز رنگِ قرصش رسوند.
اون رو از روی میز چـنگ زد که نگاهش به پوشه زرد رنگ و حجیمِ کنار چراغ مطالعه افتاد.
-اون وگاسـه؟!

برای پیدا کردن جوابِ سوالش، نگاه دقیـق تری به تصویر روی پرونده انداخت و با خوندن سه کلمه ای که روی اون نوشته شده بود، هجوم خون به مویرگ های سر و چشـمش رو حس کرد.
(مضنون وگاس سوپارات)

اون خود لعنتیـش بود و حالا احتمالا یکی از مامـوریت های همخونه کوچکتـرش!؟
صفحه اول پوشه رو باز کرد و کلمات رو پشت سر هم به لب آورد. چشم های درشت شدش رو به برگـه دوخت و بزاقش رو پایین فرستاد. اون عوضی هنوز به راحتی نفس می کشـید و تهیونگ از این موضوع سخت عصـبانی بود!

𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــومWhere stories live. Discover now