≼𝐋𝐨𝐨𝐤 𝐢𝐧𝐭𝐨 𝐦𝐲 𝐞𝐲𝐞𝐬≽

1.8K 202 25
                                    

≼به چشـم های مـن نگاه کن!≽

تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخـت. البته که اون هم برای لمس پسرش بی قرار شده بود اما نباید به این زودی به خـواسته جونگکوک تن میداد.

-واقعا باید انجامش بدم؟ فکر می کنم که تو با پـسرا نمی خوابی نه؟

با کنایه گفت و چـشم هاش رو ریز کرد. جونگکوک، دوست پـسرش رو انکار کرده بود و تهیونگ خیلی راضی به نظـر نمی رسید.

-بی خیال؛ تو نمی خوای منـو منتظر بزاری!
-کنجکاو بودم تا با پدرت آشـنا بشم اما اون قرار نیست با دوست پسرِ پسرش به خـوبی کنار بیاد. نه؟!

پشت دسـتش رو روی گونه داغِ جونگکوک گذاشت. از چشم های به خون نشسته اش آتش می بارید و رگ های دیکش برجـسته شده بودن.

-بهش اهـمیتی نمیدم!

گفت و خودش رو توی آغـوش پسر بزرگ تر انداخت. پایین تنه نیازمندش رو به تهیونگ فشرد و اسم مردش رو نـاله کرد. تهیونگ از جوری که جونگکوک برای دیکش مشتاق بود لذت می برد.

-چی می خوای بچه؟ دوست پسرت اینجاست تا بی وقـفه توی بدنت بکوبه!

گفت و همزمان با لمس کردن باسن جونـگکوک، لب های پسر رو بین لب های خودش گـیر انداخت.
لب پایینی پسر رو مکید. از لـذت، اخمی کم رنگ بین ابروهای تهیونگ نقش بسته بود. طعم لـب های جونگکوک به کاراملی شیرین شبیه بود و تهیونـگ همیـشه برای چشیدن اون ها طمع داشت.

-تو رو می خوام تهیونگ! هر جوری دوست داری باهام رفـتار کن!

در بین بوسه گفت و به موهای کوتاه تهیونگ چـنگ زد. تهیونگ زبونش رو بین شکـاف لب های جونگکوک می کشید و به آرومی دکمه های اون رو باز می کرد.

بدن سفید پسرش رو بدون هیچ مانعی لمـس و با دوباره بوسیدن لب هاش، ناله های کوتاه و بلندش رو خـفه می کرد.

-پسرِ خواستنی من!

لب به تعریف باز کرد و با یک حرکت، جونگـکوک رو روی تخت انداخت. لب های جونگکوک از همیشه سـرخ تر شده بودن.

-پدرت حتی فکرشم نمیتونه بکنه که پسـرش چطور برای دیکـم پاهاش رو از هم باز میکنه!

بوسه هاش رو از گردن تا عضله های شکم جونگکوک ادامه داد. جونگکوک لب هاش رو گاز می گرفـت و دست هاش رو مشت کرده بود.

-منو به فاک بده!

ملتمسانه نالید و با چشم هایی که از لذت خـمار شده بودن، به تهیونگ زل زد. اون که نمی خواست بیشتر از این مـنتظرش بزاره؛ می خواست؟!

تهیونگ بالاتنه خودش رو برهـنه کرد و مشغول باز کردن کـمربندش شد.

جونگکوک تمام مدت تا زمانی که سگک کمربند تهیونگ با زمین برخورد کرد، نگاهش رو از اون برنداشـت. چطور باید چشم هاش رو قانع می کرد تا به این تصویر زیـبا خیره نشن؟!

𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــومWhere stories live. Discover now