≼درد≽
مشتش رو روی میز کوبید و با اقـتدار لب زد :
-چقدر ازش فـروش رفته؟
-حدود 45 کیلو تا الان ثبـت شده. چیز دیگه ای نتونستیم از زیر زبونش بیرون بکـشیم.
یونگی طول اتاق رو با قدم هاش طـی کرد و با رسیدن به انتهای اون، گام هاش رو از سر گـرفت.
-یه نمونه رو بفرستـید پزشکی قانونی؛ تا فردا اطلاعـاتش رو برام بیارید.
هوسوک تعظیم کوتـاهی کرد و آی پـد رو مقابل چشم های به خون نشسته سرهنـگ قرار داد.
-فکر می کنم نیاز باشه که یه نگاهی بهش بنـدازید.
یونگی برای بار دوم ویدئـو رو پلی کرد و محض رضـای خدا، زامبی ها حملـه کردن؟
-همشون تحت تاثیر همین مـوادن. درصد روان گردانش بالاست به خاطر همین بهـش میگن Glimmer.
برگه هایی که تا لحظاتی پیش به سینـش چسبونده بود رو روی میز قرار داد.
-از چند نفر از توزیـع کننده ها بازجویی کردیم و فقط سه نفرشون به حرف اومدن. انبار ها شناسایی و پلمـپ شدن و در مورد تولیدکننده هم...
یونگی چشم هاش رو تنگ کرد و بلندتر از همیشه غـرید.
-حرف بزن سرجـوخه!-تمام آشپزخونه ها به مضـنون اصلی پرونده ختم میشن؛ وگـاس سوپارات!
با کمی مکث ادامـه داد :
-یه نسخه از تمام داده ها رو برای تیم تحـقیقات ارسال کردیم. فعلا باید منتظر اطلاعات جدید از سمـت اونا باشیم. بهـشون اعتماد دارید قـربان؟
یونگی دست راستـش رو به پیشونیـش رسوند و درحالی که با تکون دادن دست دیگرش، اجازه خـروج جانـگ رو صادر می کرد، بینیش رو چـین داد.
معلومه که اعتماد نداشـت! جئون فقط یک هوبـه تازه کار بود و مردی که اون رو همراهی کرده بود؟ یونگی حتی اون رو نمی شـناخت!
دمی کشید و بدنش رو روی صندلی پشت میزش انـداخت. کروات مشکی رنگش رو کمی پایین تر کشید و برای رهایی از حـس خفگی که گریـبانش رو چسبیده بود، دکمه بالایـی پیراهنش رو باز کرد.
-با دستای خـودم می کشمت وگاس و قسم میخورم که صدای خس خس کردنت رو به یاد بسـپارم!
*
-تا کی می خوای اونـجا وایسی؟
-تا هر وقت که باسنـم در امان باشه!جونگکوک گفت و اخم غلیـظی روی صورتش نقـش بست. جلیقه نجاتش رو صـاف کرد و در جواب نگاه های خیره پسـر، توپـید :
-گفتم انجامش نمیـدم کـیم!
معلومه که انجامش نمیداد. اون به هیچ عنوان قرار نبود خودش رو به اون تیـوپ بادی مضخرف بسپاره اونم درحالی که مجبور به نشستن روی لـگن تهیونگ بود!
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــوم
Fiksi Penggemarکیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کاپـلی و مرموز میشه و چی میشه اگه پایان این مـاموریت جوری که می خواد پیش نره؟! قسـمـتی از فـیـک ونــوم...