≼اوپــا؟!≽
تهیونگ تای ابروش رو بالا داد و به جونگکوک و لایـت استیک توی دستش خیره موند.
-تو طرفدارشـونی؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و پوستر توی دسـتش رو بازتر کرد.
-معلومه که نه. این گروه مورد علاقه خواهـرمه و خب، اگه بگم که تمام زندگیش رو صرف اسـتریم کردن موزیک هاشون کرده دروغ نگفتم!
تهیونگ خنده ای کرد و دستش رو روی شونه پسر گذاشت.
-شرط میبندم میتونی مثل اونا بدنـت رو تکون بدی. اینطور نیست؟
جونگکوک به سمت پسر برگشت و بدون عوض کردن لحن صـداش لب زد :
-هوس کردی بـمیری؟
تهیونگ دست هاش رو به معنای تسلیم تا بالای سرش آورد و با لحنی که با طعنه آمـیخته بود لب زد :
-اوپس تو که نمی خوای منو دستگیر کنی افـسر؟
اگه انتخابش با جونگکوک بود اون قطعا این کارو می کرد و به جرم جذاب بودن، اون رو به صد ضربه شـلاق محکوم می کرد اما در واقعیت این شلاق نگاه تهیـونگ بود که بدن جونگکوک رو می لرزوند.
سکوت رو ترجیح داد و بـنر کوچکی که در دست چپش قرار داشت رو روی سینه تهیونگ کوبید.
-ده دقیقه دیگه کنسـرت شروع میشه. تمرکزت رو بزار روی حفظ فن چت!
تهیونگ بنر رو گرفت و نگاهش رو به تصویر اون مرد مو قرمز داد. اون و جونگکوک سه ساعتِ تمام در حـال تمرین همخوانی فن چت بودن و تهیونگ هنوز هم باور داشت که این فاکـینگ مسخره اس!
-نمیشه فقط این چیزِ عـجیب...
جونگکوک جمله اش رو اصلاح کرد :
-لایت استـیک؛ به این چیز عجیب میگن لایت استیک!
تهیونگ چشمی چرخوند.
-نمیشه فقط این کوفتی رو تـکون بدم؟ همین الانـشم مجبورم کردی تمام البوم هاشون رو حفظ کنم.
جونـگکوک گوشه ژاکت پسر رو کشید و بی توجه به صدای بلندش که عملا یک آلـودگی صوتی محسوب میشد، اون رو به سمت سالن ورودی هدایت کرد.
بلیط های وی آی پی که با زحمت به دستشون آورده بود و به نگهبان تحویل داد و بعد از بستن دست بند های سبز رنگی که شماره صندلیـشون روش درج شده بود، از در ورودی رد شد و پسر رو به دنبال خودش کشید.
-فقط مثل یک فـن واقعی رفتار کن.
پسر لعنتی زیرلب فرستاد و با بی توجهی نسبت به رقص نور های روی استیج، برای کمتر آسیب دیدن چشـم های با ارزشش، دستش رو جلوی اون ها قرار داد.
چیزی به شروع کنسرت نمونده بود و جمعیت زیادی ردیف های جلوتر رو پر کرده بودن.
جونگکوک درحالی که لایت استیـکش رو روشن می کرد، روی صندلی کنار تهیونگ جا گرفت.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐕𝐄𝐍𝐎𝐌 | ونــوم
Fiksi Penggemarکیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کاپـلی و مرموز میشه و چی میشه اگه پایان این مـاموریت جوری که می خواد پیش نره؟! قسـمـتی از فـیـک ونــوم...
