11.Pornos to Shakespeare(1)

269 33 14
                                    

از آخرین ملاقات بکهیون و چانیول یک هفته گذشته بود و حالا چانیول میتونست احساساتش نسبت به بکهیون رو درک کنه. این عشق نبود، نمیتونست باشه، میتونست؟ پس نه، این یه جور اشتیاق و اعتیاد شیرین بود. کششی شدید که چانیول وقتی تنها بود به سراغش میومد، مثل پشت میزش، پشت فرمون ماشینش یا در حالی که روی تخت دراز کشیده بود؛ بعد میتونست درون تمام احساساتش غرق بشه.

بردن انگشتاش بین موهای بکهیون، مزه دهنش، لبخند شیطانی و هوس آلودش، جوریکه وقتی به ارگاسم میرسه به نظر میاد، سرش عقب رفته و چشماش رو محکم بسته و صدایی که بکهیون تولید میکنه دلنوازترین صدایی هست که آدم رو به زانو در میاره بعضی وقت ها چانیول به خودش اجازه میداد تا در مورد جهان های موازی، خیالبافی کنه، جایی که مثل یک زوج نرمال باشن و کارهای عادی انجام بدن، مثل خرید کردن برای خونه، پختن وعده های غذایی با همدیگه، رفتن به سینما، کاش میتونست برای همیشه توی این دنیای خیالی خودش رو قایم کنه.

ولی خیلی زود توسط واقعیت از رویا بیرون میاد ، مثل صدای زنگ دفترش یا صدای تلفنش که از طرف مومو بود و دخترک با لحنی پر از هیجان در مورد وسایل و لوازم عروسی حرف میزد. حداقل پشت خط تلفن نیویورک بودن مومو باعث میشه تا تظاهر به هیجان زدگی برای حرف های اون دختر براش آسونتر باشه مهم نیست که چقدر خاطرات و خیالبافی هاش شیرین به نظر میان مهم این بود که همیشه اونها توسط موج هایی شکننده در هم میشکنند، نه فقط به خاطر مومو، به خاطر اینکه چانیول کاملا مطمئن بود که بکهیون مورد سو استفاده قرار میگیره و این قرارهای ملاقات که پسرک رو ساپورت میکنن و چانیول هنوزم بیشتر از هرچیزی میخواد که بکهیون رو رزرو کنه و کسی هم نیست تا چانیول رو بابتش سرزنش کنه اما اگه اون، فقط اگه اون آدم وحشتناک، خودخواه و عجیب غریبی نبود هیچ کدوم از اونها صدمه نمیدیدن. پس چانیول تصمیم گرفت خودش رو بابت همین موضوع تنبیه کنه. چانیول دستش رو بلند کرد و تیغ رو روی زخم های ناشی از سلف هارم های قبلی کشید. خون سرخ روی ملحفه های سفید تخت جاری شد و باعث شد که اون، از روی درد هیسی بکشه، در به یکباره باز شد.

" آقای چانیول، پدرتون خواستار ملاقات با شما هستن"

چانیول چرخید و با عجله آستین ژاکتش رو پایین کشید تا زخم های روی دستش دیده نشن ولی شوکی که تو صورت خدمتکار بود نشون میداد که زن چانیول رو تو اون وضعیت دیده.

" شما...شما خوب هستین قربان؟"

چانیول نگاه خیره زن رو نادیده گرفت:"بله. بله من خوبم "

"شما مطمئن هستید؟ من فکر کنم که خون دیدم . شما به خودتون صدمه زدین؟ من میتونم برم جعبه کمک های اولیه رو بیارم "

"بیخیال شو"

همین که این جمله از بین لبهاش خارج شد چانیول از بابت گفتنش پشیمون شد.

Birds in gilded cagesWhere stories live. Discover now