3.Helpless(1)

300 44 2
                                    




"و این هم بکهیونه! یکی از بهترین هامون"

بکهیون لخت اونجا ایستاد و سعی میکرد نلرزه. اونجا تاریک بود ولی چندتا چراغ و لامپ رو میز بود که باعث میشد سایه ها بیشتر به نظر بیان.

بکهیون سعی کرد به مردی که دورش میچرخید نگاه نکنه. چشم های ریز و مشکیش، هر اینج از بدن لخت بکهیون رو نگاه میکرد و هر چند دقیقه یکی دوبار صبر میکرد تا به بدنش دست بزنه یا انگشتهاش رو روی گونه اش بکشه و اون رو مثل یه کالا بررسی میکرد.

بکهیون در عوض، دود خاکستری سیگار رو که از رو به روش، پشت اون میز از جنس بلوط تو اتاق پیچیده میشد رو تماشا میکرد.

"اره، بکهیون افسانه ای و کثیف! معلومه که ازش تعریف زیاد شنیدم."

بکهیون لبش رو گاز گرفت. از اون اسم مستعاری که بهش میدادن متنفر بود.

"البته خب اولین باره که از نزدیک میبینمش، خدایا این خیلی سکسیه! انگار حاصل عشق بازیه مایک هاچنس و میک جگر با یکم از بوییه! راک استار کوچولوی زیبا. موهاش رو دوست دارم، و دیکش رو!"

دستش رو جلو برد تا دوتا پرستوی بزرگی که قفسه ی سینه ی بکهیون رو پر کرده بودن رو لمس کنه. بکهیون از اون تتوها متنفر بود. دقیقا مثل بارکد هایی که همه ی «محصولاتشون» داشتن، همه ی اونا هم حداقل یه تتوی پرنده رو به نشونه ی این که برای آقای چویی کار میکنن داشتن.

خیلیاشون، مثل لوهان، با یه تتوی کوچولو رو دست، مچ یا باسنشون خودشونو راحت کردن. اما وقتی بکهیون رو آوردن پیش تتوکار کلی باهاشون جنگید و دعوا کرد تا اخر مجبور شدن ببندنش و آقای چویی هم برای مجازات، بزرگترین و دردناک ترین تتو رو برای بکهیون انتخاب کرد.

"اره، منم از اول فکر میکردم که موهای بلند بهش بیشتر میاد."

اون مرد یه قدم جلوتر اومد و انگار که یه چیز عادیه، دستش رو لای پاهای بکهیون برد. بکهیون خودش رو کشید کنار و دستش رو جلوی خودش گرفت و باعث شد اون مرد بخنده.

"اوووه. اوه! ادای پسرهای خجالتی و باکره رو درنیار. باید ببینمش."

دست بزرگی، دست بکهیون رو از جلوش کنار زد و بکهیون همونطور که بیشتر بررسی میشد، لبش رو محکم تر گاز میگرفت.

"دیک بزرگ و خوبی داری. زن ها قطعا خوششون میاد."

اون مرد پشت بکهیون رفت و دست قویش رو دور کمر بکهیون سر داد و سرجاش نگهش داشت.

"حالا، بیا ببینیم. زودباش، الان، پاهات رو باز کن."

زانویی محکم بین رون هاش فشار میاورد و پاهای بکهیون از هم باز شد. انگشت های کلفتی بین باسنش قرار گرفتن. همونطور که اون انگشت ها واردش میشدن، بکهیون از سر درد ناله ای کرد و چشم هاش گشاد شد. گوشه ی اتاق، لوهان قبل از این که سرش رو سمت دیوار بچرخونه، با همدردی نگاهش کرد.

Birds in gilded cagesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora