31.Bribery & corruption(2)

152 28 23
                                    


چانیول ماشینش رو کنار زد و گوشیش رو برداشت، همینطور که گوشی رو بازرسی میکرد قلبش توی دهنش میزد. فقط یه صدای ضبط شده نبود؛ همه عکساش، آهنگاش، فیلماش، همشون از بین رفته بودن همه چیز پاک شد ه بود...اما چطور؟ اون پلیس فقط برای چند دقیقه گوشی رو با خودش برده بود، یعنی میتونه کار اون باشه؟ اما، چرا اون مرد باید همچین کاری بکنه؟ هیچ دلیلی برای این کار وجود نداره. میخواست که بکهیون رو رزرو کنه، این بار هر طور که شده کاری میکنه تا اون پسر دوباره دهن باز کنه و حرف بزنه و ایندفعه توی یه چیز قوی تر ضبطش میکنه، یه ضبط صوت شاید؟

ماشین رو روشن کرد و یه راست وارد ترافیک شد. توی ترافیک پشت ثانیه شمار چراغ قرمز منتظر بود که یه دفعه در سمت شاگرد باز شد و یه زن کنارش نشست.

"ادامه بده، لاو!"

چانیول چرخید تا به زن نگاه کنه.

"نه! به من نگاه نکن اقای پارک، لازمه که تو کاملا طبیعی رفتار کنی، انگار که تو من رو سوار کردی"

یه چیزی توی صدای زن بود که چانیول رو وادار به اطاعت کرد. چراغ سبز شد و چانیول ماشین رو روی دنده گذاشت، در حالی که چشماش رو روی جاده نگه داشته بود به رانندگی ادامه داد. این دیگه چی بود؟ مودب ترین ماشین دزد جهان؟

چانیول اب دهنشو قورت داد:"تو کی هستی؟"

"اسم من کاراگاه کیم سو یانگ، من از بخش ویژه جرائم و عملیات ها هستم"

"چی؟ ببین، من کاری نکردم! من اونجا بودم که یه جرم رو گزارش بدم"

زن به این کارِ چانیول نخودی خندید:"میدونم اقای پارک...اما حس میکنم که تو یه سری اطلاعات مهم داری که مربوط به تحقیقات کنونی ما میشه"

چانیول زیرچشمی به زن نگاهی انداخت. خیلی اشنا به نظر میرسید، صبرکن:"هی، تو همون دختری نیستی که قهوه اوردی؟"

"چشمات رو روی جاده نگه دار اقای پارک؛ همین الان یه چراغ قرمز رو رد کردی"

"ام، ببخشید. لطفا بازداشتم نکن. خب، اممم...الان مقصد کجاست؟ کجا باید برم؟"

"خونه برای خودته؟"

"اره، حدس میزنم"

"پس اونجا"

بقیه راه در سکوت گذشت و چانیول احساس سرگیجه داشت. اونا کامل وارد گاراژ شدن و زن سمت چانیول برگشت، نشانش رو به سمتش گرفت:"میبینی که بهت دروغ نمیگم"

"باشه"

اون نشان بنظر درست و قانونی بود.

چانیول زن رو به داخل اشپزخونه راهنمایی کرد، بعد چرخید تا بهش نگاه کنه. اون خیلی کوچولو بود، یه زنِ لاغر اندام اما یه سری چیزهاش عوض شده بود. توی اداره ی پلیس اون بنظر رام و خجالتی بود اما حالا خیلی مطمئن و با اعتماد به نفس ایستاده بود و این واقعا ترسناک بود.

Birds in gilded cagesOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz