جون مو از اون مکان خوشش اومد. اون پتانسیل داشت. اون میتونست کلی خوش بگذرونه...البته اگه فقط اونها یاد بگیرن که یه ذره مثل اون کارها رو انجام بدن.
آرنجش رو روی دسته صندلی قرار داده بود، انگشت های بلندش روی لب هاش بود و در اون حال به مردی که در مقابلش بود، خیره نگاه می کرد. جون مو از اون مرد بدش نمی اومد، تنفر یه احساس بود که بیشتر احساسات فقط برای به هدر دادن انرژی بودن، انرژی ای که اون مایل بود برای حیوانات خانگیش و برده هاش، استفاده کنه، اما اون به پایین پای مرد نگاه کرد. اون یک مرد مغرور و احمق بود که شدیدا وابسته پول بود...و اون مشخصا هیچ ایده ای نداشت که داره چه غلطی میکنه.
"من وقتی داشتم به اینجا میومدم، بعضی از اونها رو دیدم. تو به اونا قلاده ام نمیبندی؟"
بیشتر شبیه یه تهمت و اِفترا بود تا یه سوال. در مقابلش آقای چویی سرش رو به نشونه منفی تکون داد.
"نه"
"اگه قلاده ببندی، جایگاهشون رو بیشتر میدونن. و باید زنجیر بندیشون کنی، اینطوری خوب میشه"
"ما ممکنه که تقریبا تو یه بیزنس باشیم آقای کیم، اما کار ما خیلی متفاوته. من دلالی فاحشه میکنم، من مربی و فروشنده برده نیستم. صحیح؟ درسته که بعضی مشتری های من از اینکه اون فاحشه ها رو تو قلاده ببینن خوششون میاد، اما بیشترشون دوست دارن اونا رو اغفال کنن همونطور که سکس یه همچین چیزیه، و در آخر، طبق حقوق مشتری، مشتری میخواد اونی که داره برای به فاک دادنش هزاران دلار میده، تحت فشار نبوده باشه. این باعث میشه راحت سرشونو رو بالش بزارن و عذاب وجدان نداشته باشن"
"تو اونا رو نمیبندی؟"
"شب ها بسته میشن و دهن بند میزنیم بهشون"
"اونا باید لخت نگه داری بشن، بسته، قلاده ببندن و دهن بند داشته باشن در حین کار...در موردش بهم بگو... زن یا مرد؟"
"مرد"
"و تو گفتی که اون سرکشه؟"
آقای چویی متفکرانه سرش رو تکون داد.
"اون یه سابمیسیوه تا زمانی که یه اتفاقی بیفته و خوشش نیاد. هیج وقت نمیدونه که باید سرش تو کار خودش باشه، همیشه بدون اجازه و خارج از نوبت حرف میزنه، جرئت اینو داره که باهات بحث کنه، کله اش بو قورمه سبزی میده"
"هممم چند سالشه؟"
"بیست سالشه. وقتی گرفتیمش شونزده سالش بود"
جون مو از حرفش شوکه شد و سر تکون داد:"و شما نتونستین اونو حتی با سن کمش بشکنین؟"
حداقل کاری که اون مرد باید میکرد احساس شرمندگی بود. جون مو به پشتی صندلیش تکیه داد و در حالی که پاهاش رو به ارومی روی میز میذاشت. اون خوشحال بود که اون یه پسر بود. اوه اون همیشه عاشق هر دو جنس بود و هیچ چیزی بهتر از جیغ های یه دختر نیست...اما توی شکستن یه پسر یه احساس قدرت خاصی بود، مخصوصا اگه اون پسر قد بلند باشه. کاش قدش بلند باشه.
YOU ARE READING
Birds in gilded cages
Fanfictionدر سئول هتلی وجود داره که مردها و زن های زیبا، مثل پرنده تو یه قفس به ظاهر زیبا اما محدود، زندانی شدن. زندانی ها وظیفه دارن تا تاریک ترین خواسته های شما رو برآورده کنن. بیون بکهیون بعد از دزدیده شدن توی نوجوونی توسط شیطانی به نام مستر چویی شیوون، م...