چانیول یقه بارونی بژ رنگش رو بالا آورد تا در مقابل باد از خودش محافظت کنه، زمانی که تو قسمت پیاده رو هلالی شکل معروف رستوران پیچک منتظر ایستاده بود. افراد ثروتمند و شیک پوش سئولی، از کنار چانیول میگذشتن و داخل رستوران میشدن. مردها کت شلوار هایی شیک و زن ها لباس های باز با کفشهای پاشنه بلند و جواهرات زیبا و درخشانی که دور انگشت ها و گردنشون بود، پوشیده بود. چانیول سیگار دیگه ای برداشت و چرخید اون لحظه بود که SUV مشکی ای که ازش چند متری فاصله داشت رو دید و بعد چشماش سهون که پیاده شد و در عقب رو باز کرد رو پیدا کرد.
"یا مسیح"
چانیول این لغت رو همراه با دودی که از دهنش بیرون میومد گفت. حالا بکهیون به سمت چانیول میومد در حالی که کت بلند مشکیش توی باد به رقص در اومده بود. مثل یه مدل به نظر میرسید. کت شلوار مشکی با راه راه های قرمز و زیر کتش پیرهن مشکی ای که چند دکمه بالاییش رو باز گذاشته، پوشیده بود. وقتی بکهیون، چانیول رو دید، بهش خیره شد و لبخند خوشحال و شیطنت آمیزی رو لبش نشست، چانیول نمیتونست به خودش کمک کنه و در جوابش فقط لبخند زد.
" سلام"
چانیول سیگارش رو تکون داد:" کت شلوار قشنگیه"
"خوب تو گفتی اینجوری لباس بپوشم"
سهون پیداش شد و یه فرم تو دستش بود وقتی چانیول اون فرم رو پر و امضا کرد به بکهیون نگاه کرد که دستاش رو داخل جیبش فرو برده بود و بیخیال آدامس میجوید و نمای رستوران پیچک رو نگاه میکرد، کاملا واضح بود که متوجه نگاه تحسین برانگیز مردمی نیست که از کنارش میگذشتن.
"ممنون قربان. شب خوبی داشته باشید"
سهون جعبه ای چرمی به بکهیون داد و از پیش اونا رفت.
"پس تو داری منو به یه قرار شام میبری؟ میخوایم وانمود کنیم که قراری چیزیه؟ چون که میدونی!"
بکهیون به چانیول نزدیکتر شد و لبهاش گوش چانیول رو ملاقات کردن و باعث شدن از شیرینی این لمس بدن چانیول بلرزه .
" به هرحال قراره خوش شانس باشی"
بکهیون ازش فاصله گرفت، با نوک زبونش روی دندون هاش کشید جوری که چانیول میخواست اونو به نزدیکترین دیوار بکوبه و اون کت شلوار لعنتیش رو از تنش بکنه. ولی چانیول الان نمیتونست، پس به جاش نگاهی خیره و تحت تاثیر بین خودشون رد و بدل کرد.
"مراقب رفتارت باش. آرزوم بود که این یه قرار باشه اما من یه قرار شام بیزینسی دارم و میخوام که منو همراهی کنی. ما باید اینو موفقیت آمیز انجام بدیم و بعدش میتونیم بریم خونه من و با هم وقت بگذرونیم، مثل دفعه قبل"
بکهیون سرش رو به نشونه مثبت تکون داد و حواسش رو دوباره به رستوران داد.
" پس این همون پیچک معروفه. چانیول من میدونم تو چقدر ثروتمندی اما تو، تجملی هستی؟"
BINABASA MO ANG
Birds in gilded cages
Fanfictionدر سئول هتلی وجود داره که مردها و زن های زیبا، مثل پرنده تو یه قفس به ظاهر زیبا اما محدود، زندانی شدن. زندانی ها وظیفه دارن تا تاریک ترین خواسته های شما رو برآورده کنن. بیون بکهیون بعد از دزدیده شدن توی نوجوونی توسط شیطانی به نام مستر چویی شیوون، م...