chapter 7

1K 132 21
                                    

زیپ کیف دستیشو باز کرد و یه کیسه آورد بیرون.کیسه رو باز کرد و من و نفس همزمان با دیدنش چشامون گرد شد

_این خیلی گرونهههههه...چرا اینکارو کردی؟؟؟

دیانا: نه.شاید تا تولدت نباشم.این هم سوغاتی هم کادوت

_وای خدا...دیانا عاشقتم...خیلی زیاد

پریدم بغلش و اونم سفت بغلم کرد

دیانا: خیلی دلم برات تنگ میشه...

_نگو اینجوری مگه کی میخوای بری؟؟؟

دیانا: معلوم نیس...شاید تا یکی دو ماه دیگه

_نههههههه..چرا انقد زود؟؟؟؟
از بغلش اومدم بیرون و تو چشاش نگاه کردم

دیانا: زود نیست که...الان 3 سال میشه که داریم میدوئم دنبال کاراش

_آره راست میگی.یادش به خیر.اون موقع که میگفتی با خودم میگفتم اینم الکی خوشه ها...مگه کانادا به این راحتیا اقامت میده؟؟حالا بفرما..

دیانا: بیخیال دختر تا اشکمو درنیاوردی...

نفس: وای مانیا بوش عالیه...دستت درد نکنه دیانا

_تو کی اینو باز کردی؟؟؟؟

نفس: وقتی شماها داشتین دل و قلوه میگرفتین...بیا بزن به لباست...فوق العادس

_وان دایرکشنه ها...میخوای بد باشه؟؟

شیشه عطرو از دست نفس گرفتم و انگشتمو کشیدم روی اسم you and I بعدشم رو صورت لیام.درشو باز کردم و گرفتم جلوی بینیم و یه نفس عمیق کشیدم

_ببین چه کردن...عالیه...دمشون گرم

دیانا: اوهوم

گوشیشو از دستش گرفتم و رمز وای فایو زدم و دادم دستش.گوشی خودمم آوردم و شروع کردیم چرخیدن تو سایتا و اینستا و چک کردن اخبار

نفس: لیام پست گذاشته مانیا

_کی؟

دیانا: 2 ساعت پیش

_اوووووه...الان که دیگه آن نیست

نفس: حالا از کجا میدونی؟تو دی امتو بده...خدا رو چه دیدی...

دی امو دادمو کلی ابراز عشق کردم.اما خبری نشد
یه ساعت بعدش هری پست گذاشت

دیانا: بدو دی ام بده...کاش جواب بده..

_بیا عکس خودمونو بدیم

یه ذره آرایش کردیم و موهامونو درست کردیم.عکس خودمونو با عکس عطر ادیت کردم کنار هم و براش فرستادم و نوشتم که یکی از بهترین دوستام اینجاس و این عطرو برام از دبی خریده.بهش گفتم که زین گرله و بعدشم خودمونو بهش معرفی کردم تو عکس

_بفرما...نگفتم هریه؟؟حالا باور نکن

دیانا: دروغ نگو...بازم جواب داد؟؟؟؟؟

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now