chapter 12

1.1K 136 59
                                    

لویی: ال مال منه.نمیتونم یه ثانیه ازش دور بشم

به ال که نگاه کردم لپاش قرمز شده بود و سرشو انداخته بود پایین.انگار هم از تعریف لویی خوشش اومده بود هم خجالت کشیده بود
دستامو به حالت تسلیم گرفتم بالا

_حق داری.برش دار ببرش

لبخند زدم و سرمو برگردوندم و با چشمام دنبال نفس و دیانا گشنم.دیانا و زین دستای همو گرفته بودن و داشتن آروم حرف میزدن و هر از گاهی دیانا یه لبخند میزد
بی اختیار با دیدنشون لبخند زدم.براش بهترینا رو آرزو میکنم.مخصوصا الان که زین مجرده
نفسم دستای نایلو گرفته بود.نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.اما فک کنم ته دلم نمیخواستم بازم این صحنه رو ببینم

هری: من با نایل حرف زدم

صدای هری از پشت سرم باعث شد برگردم و برم کنارش تا باهم حرف بزنیم

_خب چی گفت؟

هری: گفت حواسش هست به همه چی و خواست که نگران نباشی

_امیدوارم باشه.اما من هنوزم نگرانم

با صدای خنده بلند دیانا سرمو برگردوندم طرفش
اینه دیانای من.همیشه شاد و خندون.نه هندزفری تو گوش و بغض کرده

هری: من بهشون خیلی امیدوارم

_منم.مطمئنم براشون بهترین اتفاقا میوفته

با چشمام دنبال لیام گشتم.نمیدونم شاید بخاطر بوی عطر کتش که حالا مشامو پر کرده، همش فک میکنم پیشمه و دنبالش نمیگردم
دیدم که عقب تر از همه داره میاد و همزمان یه سنگو با پاش هل میده
از هری عذرخواهی کردم و رفتم پیشش
کتشو انداختم رو شونش.انگار تازه متوجه حضورم شده بود

لیام: سردم نیست.باشه دستت بعدا بهم بده

_نه.نیازی نیست.خوبم.چرا انقد ساکتی؟با لویی آتیش نمیسوزونی؟

لیام: لویی که مشغوله.بعدشم نه یه ذره فکرم مشغوله

_چی شده؟میتونم کمکت کنم؟

لیام: اممممم نه..خب...یعنی...درباره تور و آلبوم جدید و این حرفاس

_خوبه که توئم عین من دروغگوی ماهری نیستی

لیام: از کجا فهمیدی؟

_تو چشمام نگاه نکردی وقتی داشتی حرف میزدی

لیام: مچمو گرفتی...اما نخواه که بهت بگم

_هرجور راحتی.اما همیشه میتونی روم حساب کنی.میدونی دیگه مگه نه؟

لیام: آره.مرسی

_امیدوارم رفتارای احمقانم باعث نشده باشه دیدت نسبت بهم عوض شه

لیام: نه نه..اشکال نداره.واقعا میگم.دیگه فکرشونو نکن

نایل: الان برمیگردیم هتل مانیا؟

Lovely Nightmare (persian)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora