یه لحظه خشکم زد اما چون فارسی گفت پسرا متوجه نشدن
برگشتم سمتش و با لبخند گفتم: آره.همه بهش میگندستام شروع کردن به لرزیدن بخاطر همین گذاشتمش توی جیبم.دختره که انگار منتظر بود هری یه چیزی بگه بهش نگاه کرد.اما هری مات بود.داشتن یه بادیگارد کنارم و لیام و هری ای که تقریبا شناخته شده بود داشت نفسمو بند میاورد
_اما هری استایلز توی ایران چیکار میکنه؟
سعی کردم بخندم اما صدایی که درومد بیشتر شبیه سرفه بود.اون دختر انگار حرفمو باور کرد.چون گفت: میشه باهاتون عکس بندازم؟میتونم به دوستام بگم که هریو دیدم.کسی نمیفهمه شمایین
پسرا که متوجه شده بودن یه اتفاقی داره میوفته بهم نگاه کردن و منتظر بودن حرفاشو براشون ترجمه کنم
ترس داشت وجودمو میخورد اما یه فکری به سرم زد_این آقا کر و لاله.متوجه نمیشه شما چی میگی و اینکه نه.نمیشه عکس بگیری.چون هم با اینکار داری به دوستات دروغ میگی هم اینکه این آقا بدش میاد از این قضیه.چند نفر دیگه هم گفتن که شبیه هری ای و خواستن باهاش عکس بندازن اما دوست نداره و اجازه نمیده
بعد از اینکه جملم تموم شد برگشتم به لیام نگاه کردم.اون صورتشو خوب با کلاه و عینک پوشونده بود.شاید بخاطر همین بود که دختره چیزی نگفت.خدا رو شکر بعد از چند ثانیه مامان دختره صداش کرد و اونم فوری عذرخواهی کرد و رفت وگرنه اگه گیر میخواست بده نمیدونم میخواستم چی بگم
برگشتم و با اشاره سرم به پسرا فهموندم که دنبالم بیان.اونا هم فوری دنبالم حرکت کردن
چند قدم که رفتیم جلو لیام بالاخره سکوتو شکستلیام: نمیخوای بگی چی گفت؟ما شنیدیم گفت هری استایلز اما بقیشو نفهمیدیم
درحالی که داشتم میلرزیدم براشون تعریف کردم و بادیگاردی که باهامون بود با دقت به حرفام گوش داد و بعد دوباره برگشت که ببینه اون دختره دنبالمون میاد یا نه.که خدارو شکر ظاهرا بیخیال شده بود
_از این به بعد اگه از این اتفاقا افتاد من همینو میگم.شما ها هم فقط ساکت بمونین
سرشونو تکون دادن و به پیاده روی ادامه دادیم.ترسم تقریبا ریخت.خطر شناخته شدن از بیخ گوشمون رد شد صدای زنگ گوشیم توی جیبم باعث شد دستمو ببرم تو جیبم
_جانم دیانا
دیانا: مانیا کجایی؟ ما کنار چادراییم.تو رو خدا بیا
_چی شده؟ حالت خوبه؟
دیانا: فقط تو رو خدا بیا.تو رو خدا
تن صداش و اونجور که خواهش کرد باعث شد یه لحظه بلرزم.فوری گوشیو قطع کردم و به پسرا گفتم و اونا هم گفتن برگردیم
بالاخره دیدمش.از دور براش دست تکون دادم و دویدم سمتش.اونم تا منو دید دوید سمتم و پرید بغلم و برای اینکه پسرا نفهمن فارسی حرف زد
YOU ARE READING
Lovely Nightmare (persian)
Fanfictionسلام *کابوس دوست داشتنی* داستان زندگی خیلی از ماهاست.دایرکشنرای ایرانی.کسایی که برای دیدن پسرا تقریبا ناامیدن اما یه چیزی تموم نا امیدی مانیا رو تبدیل به امید میکنه.یه DM . DMی که توسط هری استایلز پاسخ داده میشه اما این همه ماجرا نیست مانیا تنها نیس...