chapter 24

1K 121 25
                                    

زین: آسمت شدیده یا خفیف؟

داشتم دعا دعا میکردم ازم این سوالو نپرسه
یه ذره مکث کردم اما تو چشماش هم نگرانی بود هم انتظار برای جواب

_شدید...میشه گفت بزرگترین دلیل مهاجرتمون درمان منه

زین: باید بهم میگفتی دیانا

اومد نزدیک تر و پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم و چشماشو بست.مژه های بلند و مشکیش آروم گرفته بودن اما نفسش نامرتب بود

_میدونم.ببخشید

زین: فک کنم بهترین مرکز درمان آسم توی انگلستان باشه

_انگلستان اقامت نمیداد به این راحتیا و اینکه خیلی گرون بود.بعدشم ما چندتا فامیل تو کانادا داشتیم.بخاطر همین تونستیم اقامت بگیریم

زین: نگران نباش.باشه؟ خوب میشی. با خودم میبرمت

_من باهاش کنار اومدم.اولین بارم نیست که حمله داشتم و آخرین بارمم نخواهد بود.تو نگران نباش

سرشو از رو پیشونیم بلند کرد و بدنشو کشید جلوتر تا خوب بتونه ببینتم

زین: آخرین باره.نمیذارم دیگه تکرار شه.مطمئن باش.حالا استراحت کن.فردا مرخص میشی

از رو تخت خواست بلند شه اما جلوشو گرفتم.سرمو گذاشتم روی پاش و چشمامو بستم

_نرو

خم شد موهامو بوسید و نوازش کرد

زین: راستی اون مرده چی میگفت؟

_ما رو دیده بود که همو بغل کردیم و بوسیدیم.میخواست

زنگ بزنه به پلیس

زین: خب مگه کار اشتباهیه؟

_اینجا ایرانه زین.کسی که بهت محرم نیستو نمیتونی همینطوری ببوسی.تازه حتی اگه محرم باشیم هم نباید جلوی جمع یا مکان های عمومی باشه

اون یکی دستش که روی موهام نبودو آورد بالا و گذاشت رو صورتم.اما قبلش کبودی پشتش توجهمو جلب کرد.دستشو گرفتم و آوردم پایین تا خوب مطمئن شم.اما آره.یه کبودی بزرگ بود.شستمو کشیدم روش

_چی شده دستت؟

یه ذره مکث کرد.دستشو کشید از تو دستم

زین: هیچی کبود شده

دوباره دستشو گرفتم

_میدونم کبود شده.به کجا خورده؟

جای یه نقطه خونی روشو تازه دیدم.جای سوزن

_جای سرمه؟

سرمو بلند کردم و تو چشماش نگاه کردم

_تو سرم زدی؟

میخواست در بره از زیر جواب دادن

_زین؟

زین: خب آره.اما چیز مهمی نیست

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now