هری: ما میریم هتل؟
_آره.مگه جای دیگه ای میخواستی بری؟
هری: امممممم..نه...گفتم شاید بشه....نه هیچی...بیخیال
_فکرشم از کلت بنداز بیرون اسپایدرمن.اصلا امکان نداره
زین: هری راست میگه مانیا...چرا آخه؟؟
نایل: منم میخوام بیام
_خب خب...شما مثل اینکه بابای منو نشناختین
لیام: پس چطور اجازه داد بیای یه شهر دیگه؟
_از دیانا بپرس
زین روشو کرد به دیانا و گفت: عزیزم.دوباره راضیش کن.تو که نمیخوای من امشب برم هتل ؟؟
_شما ها که کنار هم نمیخوابیدین.فرقی نداره
نایل: فرق داره.اونجا میدونستم نفس اتاق بقلی آروم و راحت خوابه.اما اینجا کلی با نفس فاصلس
_اونجا خونه ی ماست آقای هوران. 14 سال اونجا خواب بوده.راحت و آروم
نایل: میدونم....اما...
_اما نداره.فردا ساعت 8 صبح دم هتل
زین: مانیا...
_زین...
دقیقا با لحن خودش گفتم
دیانا: هی هی...
_سگ نگهبان
زین: مانیا...حواسم بهت هست
_باشه..باشه..
بعدشم دستمو به نشونه تسلیم شدن گرفتم بالا و خندیدیم.بالاخره بعد کلی حرف زدن و خندیدن رسیدیم به هتل و پسرا بعد از کلی بغل بالاخره دل کندن از نفس و دیانا
لویی: خیلی لوسین.حالمو به هم زدین به خدا
بعدشم زد پس کله نایل و زین
لیام بلند خندید بخاطر همین تو سر اونم زد و کلی با هم دعوا کردن تا بالاخره راضی شدن برن تو***
_خسته نباشین.به مسافر اتاق 211 بگین مانیا اومده
همون لبخند مسخره و مصنوعیشو دوباره زد و بعد از چند دیقه اومدن از آسانسور بیرون.زین و نایلم تا دیانا و نفسو دیدن فوری پریدن بغلشون و رفتیم سوار مینی بوس شدیم
لیام: امروز کجا میریم؟
_بریم کاخ نیاوران
صورتش شبیه علامت تعجب شد
_خوشتون میاد.یعنی امیدوارم
رسیدیم و کلی کاخو چرخیدیم.اینجور جاها برای منم جذابه.البته اینم بگم که من تا حالا نیومده بودم
دیدن اون همه زوج باهم منو به وجد میاورد.لویی و ال جلو جلو میرفتن و دست همو گرفته بودن.اون دوتا برای هم ساخته شدن.من عاشقشونم.مطمئنم همیشه با هم میمونن.نفس و نایلم با اینکه سعی میکردن زیاد جلوی چشم نباشن اما من کاملا حواسم بهشون بود.دستاشون تو هم گره خورده بود و آروم با هم حرکت میکردن و نایل هر چند دیقه وایمیساد و باهم سلفی میگرفتن.زین و دیانا هم داشتن کنار هم راه میومدن و هر از چندی زین دم گوشش یه چیزی میگفت که باعث میشد لپاش قرمز شه و بعد یواشکی میبوسیدش.خسته که شدیم رفتیم تو حیاط رو چمنا نشستیم و یه ذره خوراکی خوردیم
YOU ARE READING
Lovely Nightmare (persian)
Fanfictionسلام *کابوس دوست داشتنی* داستان زندگی خیلی از ماهاست.دایرکشنرای ایرانی.کسایی که برای دیدن پسرا تقریبا ناامیدن اما یه چیزی تموم نا امیدی مانیا رو تبدیل به امید میکنه.یه DM . DMی که توسط هری استایلز پاسخ داده میشه اما این همه ماجرا نیست مانیا تنها نیس...