chapter 36

808 106 36
                                    

ال: باید با هم بریم بگردیم.سوفم میتونه بیاد

همزمان به سوف نگاه کرد تا نظرشو بدونه.منم بهش نگاه کردم.اونم سرشو تکون داد و سعی کرد خودشو مشتاق جلوه بده

لویی: دوست دختر منو ندزد

_من چرا فک کردم تو ممکنه توی لندن عوض شده باشی؟؟؟

خندیدم و بغلش کردم

_دلم خیلی برای همتون تنگ شده بود

لویی: منم همینطور

دست الو گرفت.من واقعا این زوجو میپرستم.بهتر از چیزین که فکرشو بکنی
هری اومد کنارم و دستشو گذاشت رو گودی کمرم

_زین و دیانا هنوز نیومدن؟

لویی: ندیدمشون اما نایل همینجا ها بود.بذار زنگ بزنم بیاد

گوشیشو درآورد و بعد از چند ثانیه که لویی گوشیو قطع کرد نایلو از دور دیدم

نایل: سلام مانیا

رفتم جلو و بغلش کردم

_سلام.حالت چطوره؟

نایل: خوبم.نفس چطوره؟

_خوبه.تقریبا هر شب باهاش حرف میزنم.خیلی دلش تنگ شده.برای تو و من

نایل: هفته دیگه میخوام دوباره برم ایران.منم خیلی دلم براش تنگ شده

دستمو گذاشتم روی شونش

نایل: دارم کاراشو میکنم که بیارمش اما هنوز سنش خیلی کمه.باید سه چهار سال صبر کنیم.که اونم من نمیتونم

لویی: از وقتی اومدیم اینجا نفس و مانیا تنها کلماتین که این دوتا میگن

انگشتای اشاره دوتا دستشو به طرف هری و نایل دراز کرد

لویی: الان چند روزه فرفری ساکت شده اما نایل هنوز نه.اینم باید ساکت کنیم هر چه زودتر

نایل: نفس بیاد من دیگه هیچی نمیخوام

لویی: امیدوارم

صدای زنگ گوشیم باعث شد از نگاه کردن به کل کل این 2 تا دست بکشم و دستمو ببرم توی کیفم.عکس دیانا روی صفحه بود

_سلام

دیانا: سلام.کجایی؟

_کنار بار وایسادیم.همه اینجان.بیاین

دیانا: باشه

گوشیو قطع کردم و برش گردوندم توی کیفم اما قبل از اینکه درشو ببندم هری دستشو کرد تو کیف و گوشیو دوباره آورد بیرون.دکمه رو زد و صفحه گوشیم روشن شد.با دیدن بک گراندم دستشو پیچید دور کمرم و گوشمو بوسید و زمزمه کرد: دوستت دارم

و قبل از اینکه کسی بفهمه عکس چی بود گوشیو برگردوند توی کیفم
عکس خودش بود.وقتی خواب بود.دیشب ازش گرفتم.دهنش یه ذره باز بود و تن لختش معلوم بود
نمیدونم گذاشتن یه همچین عکسی روی پس زمینه گوشیم کار درستیه یا نه اما من خیلی این عکسو دوس دارم

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now