chapter 37

881 112 47
                                    

صداها ساکت شدن و من نمیخوام سرمو برگردونم و ببینم چی شده.فقط میخوام حواس لوکسو پرت کنم
فوری سرشو تکون داد

_گریه نکن تا بگم

اشکاشو پاک کرد اما هنوز بغض داشت

_تو تا حالا اسپایدرمنو دیدی؟

لوکس: همون که لباس آبی و قرمز داره؟عنکبوت داره؟

کلماتشو با بغض میگفت و من با دستمال چشما و دماغشو پاک کردم

_آره همون.میدونستی عمو هری اسپایدر منه؟

چشماش گرد شد و داشت فکر میکرد

_دیدی الان همه چی درست شد؟هری همه چیو درست کرد

لوکس: واقعا؟

_آره عزیزم.هری که پیشته نباید بترسی.اون همه چیو درست میکنه.باشه؟

سرشو تکون داد.دیگه بغضی نداشت.دوباره دماغشو پاک کردم.خم شد از توی بشقاب یه تیکه هویج برداشت

_گشنته؟

هویجشو گاز زد و سرشو تکون داد.بشقابو آوردم نزدیک تر و چنگالو دادم دستش.فوری شروع کرد به خوردن.همه چی یادش رفته بود داشت غذا میخورد و هر از چندی یه تیکه مارچوبه یا هویج میذاشت توی دهن من
سایه یه نفر که داشت میومد سمتمون باعث شد سرمو برگردونم.هری بود.چشماش عصبانی بود و با حرص نفس میکشید
سرمو برگردوندم دیدم اونجایی که داشتن همو میزدن کسی نبود

_هری..

بدون اینکه چیزی بگه نشست کنارم روی صندلی.لوکس مشغول خوردن بود و به هری توجه نکرد

_چی شد هری؟

سرشو تکون داد و من تازه دستای خونیشو دیدم.بندای انگشتش خونی بودن.نفسم بند اومد
بدون اینکه چیزی بگم تا لوکس دوباره ناراحت شه و گریه کنه یه دستمال گذاشتم روی دستش.از درد صورتشو جمع کرد و من قلبم داره 1000 تیکه میشه بخاطر دردی که داره میکشه
لوکس غذاش تموم شد و سرشو بلند کرد و هری فوری دستشو قایم کرد

لوکس: مامانمو میخوام

_بریم پیشش؟

سرشو تکون داد.بغلش کردم و به هری گفتم: زود میام

و رفتم سمت خونه.خدا رو شکر احتیاجی نبود بگردیم.لو نزدیک در وایساده بود و داشت از همه سراغ هریو میگرفت.اونم داشت دنبال لوکس میگشت.لوکس تا مامانشو دید داد زد: مامان

اونم اومد سمتمون و دستشو دراز کرد اما لوکس قبل از اینکه بره بغلش لپمو بوسید

_دوستت دارم لوکسی.مراقب خودت باش.زود بیا پیشمون

لوکس: باشه

لو ازم تشکر کرد و رفت.یه لیوان آب برداشتم و با تمام سرعت رفتم سمت هری.هنوز روی صندلی نشسته بود
دیگه با عصبانیت نفس نمیکشید و به یه نقطه خیره بود.دستمالو از روی دستش برداشتم و خیسش کردم و دوباره گذاشتم روی زخمش.یه ذره از درد پرید اما چیزی نگفت

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now