chapter 11

1.1K 131 47
                                    

یهو تصویر اون خواب اومد جلوی چشمم.بعد از این همه مدت فراموشش کرده بودم اما دقیقا وقتی که نباید، اومد تو ذهنم.بغض به گلوم چنگ میزد و چشمام ناخداگاه پر شد

لیام: تو خوبی؟ چشمات پر اشک شدن

اگه دهنمو باز میکردم اشکم میوفتاد.بخاطر همین با سر جوابشو دادم و اشاره کردم که خوبم.بعدشم انگشتمو آوردم بالا و یه دیقه ازش وقت خواستم
دختر تو چته؟؟؟بیخیال سوف.لیام جلو چشته...بغلش کن. 10 روز مال توئه

《خودتم میدونی که نمیتونی انقد بد باشی.پس تلاش نکن》

میدونم...میدونم...اما کاش میتونستم...کاش میتونستم سوفو نادیده بگیرم و تلاشمو بکنم که بکشمش سمت خودم...

لیام: مانیا؟خوبی؟

_آره

صدای هری جلوی غرق شدن دوبارمو تو چشاش گرفت

هری: مانیا؟؟؟اسم این خیابونا چیه که شبیه گله؟

بهش گفتم الان میام و سرمو برگردوندم رو به لیام

_بازم ببخشید بابت اون حرکت یهویی

لبخند زد و من برگشتم سمت هری و براش درباره اون خیابونا توضیح دادم

بالاخره بعد از کلی اصرار نایل و من بابت این که گشنمونه پسرا راضی شدن دل بکنن از اون منظره و خرید و اینجور چیزا و برگشتیم تو ماشین
داشتم تو فکرام دنبال یه دلیل میگشتم که بتونم این 10 روز خودمو کنترل کنم دربرابر لیام که یکی صدام کرد

هری: مانیا این عکسه خوبه؟

_آره.قشنگه

با بی حوصلگی جواب دادم و سرمو تکیه دادم به پنجره و بیرونو نگاه کردم

هری: خوبی؟

_آره

چشمم افتاد به نایل و نفس.هنوز دست همو نگه داشته بودن.داشتم اذیت میشدم.میدونم نفس دیوونه نایله و نمیتونم ببینم که بعد از 10 روز که میخوان برن چقد عذاب میکشه

با دیدن اینکه هری تو یه ثانیه از رو صندلیش پرید و اومد رو به روم رو زمین نشست از فکرام اومدم بیرون

هری: انقدی میشناسمت که بدونم همیشه جواب *خوبی؟* رو با *آره* میدی.پس دیگه ازت نمیپرسم.به جاش میپرسم چی شده؟

_هیچی.یه ذره احساساتی شدم.همین.خوبم

هری: من که نپرسیدم *خوبی؟*.حالا راستشو بگو

نمیتونم بهش بگم.غرورم نمیذاره بهش بگم کاش سوف نبود و لیام مال من بود.بخاطر همین بحثو عوض کردم

_نایل و نفسو ببین.شما بعد 10 روز میرین و بعدش من میدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.نفس بیشتر عاشق نایل میشه اما نایل میره پی زندگیش.کارش بد نیست اما بهش بگو زیاد نزدیک نشه که بعد از رفتنش قلب نفسمو بشکونه

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now