chapter 18

1.1K 136 42
                                    


{{داستان از نگاه هری}}

دوش آبو باز کردم و رفتم زیرش
لعنت بهت لویی. لعنت. کم مونده بود بهش بگه

**باید بهش بگی هری.باید هر چه زودتر بگی**

صدای لویی داره تو سرم پلی میشه
شاید حق با اونه.شاید باید میگفتم
نمیتونم...نمیتونم...
طاقت نه شنیدن ندارم.میدونم چشماش به جز لیام کسیو نمیبینه

** چون میشناسمت.بیشتر از هر کسی.حتی خودت **

چرا من نیستم؟ چرا من نیستم اون کسی که بیشتر از خودش میشناسیش؟

** باید بگی بهش هری.باید بگی... **

اه بسه.ساکت شین
مغزم داره تند تند حرفایی که تا حالا شنیده رو پلی میکنه و با این کارش خیلی داره دیوونم میکنه
شامپومو برداشتم و زدم رو سرم.سعی کردم یه آهنگ بخونم و همه حرفا رو فراموش کنم.اما نمیتونستم

شیر آبو بستم و اومدم بیرون.جلوی آینه وایسادم و به خودم نگاه کردم
کی فکرشو میکرد هری استایلز معروف اینجوری عاشق یه دختر بشه؟ اونم دختری که اصلا دوستش نداره
از این طرز فکرم خندم گرفت.اگه اینا رو میشنید میگفت بازم هری خودخواه برگشت؟

"بازم هری خودخواه برگشت؟؟"

قسم میخورم صداشو شنیدم.برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم

مانیا: خودتو تو آینه ستایش میکنی استایلز ؟

خوشحالم که بلند فکر نمیکردم

_نه داشتم فکر میکردم

مانیا: چه عمیق...اونم درحالی که جلوی آینه وایسادی و سیکس پکتو نگاه میکنی

_من به اون نگاه نمیکردم

مانیا: حتما

_حالا میخوام لباس بپوشم.من مشکلی ندارم اما مطمئنم تو دوست نداری جلوت حولمو دربیارم

مانیا: باشه..باشه..تسلیم..خودتو ستایش نمیکردی. فقط وایسا من برم بیرون بعد

دستمو با بازیگوشی گذاشتم لبه حولم و ادای اینو درآوردم که میخوام درش بیارم
فوری دستشو گذاشت رو چشمش و رفت سمت در.از اتاق رفت بیرون و درو بست.اما پشت در وایساد و با انگشتش زد به در

مانیا: آقای هری استایلز.سیکس پکتو خودت نباید ستایش کنی.نیمت باید بکنه.حالا هم دیگه زل نزن بهش.بسه

_درو باز میکنما

مانیا: رفتم..رفتم..

میتونم لبخندشو تصور کنم.گونه های استخونیش بیشتر به چشم میاد و گوشه چشماش دوتا خط کوچیک میوفته
یه آه بلند کشیدم و لباسمو پوشیدم و در اتاقو باز کردم.بادیگارد من و لیام هنوز توی حال خواب بودن.مانیا روی صندلی پشت اپن نشسته بود و داشت قهوه میخورد.یه فنجون برداشتم و برای خودم قهوه ریختم و کنارش نشستم

Lovely Nightmare (persian)Where stories live. Discover now