Part2_Fear...

1K 132 11
                                    

- کوک!! بیدار شو...

با اینکه خودش هم از فرط خواب الودگی نمی تونست سر پا بایسته به در اتاق جونگ‌کوک تکیه داده بود و سعی در بیدار کردنش داشت.

- کوکیی... کوووک.

وقتی دوباره جوابی نگرفت اب دهانش رو پایین فرستاد و تکیه‌اش رو از در گرفت. همونطور که سعی می کرد تلو تلو نخوره در رو باز کرد و جونگ‌کوکی رو دید که کاملا برعکس یه انسان عادی روی تخت خوابیده بود؛ پاهاش روی بالش و سرش بجای پاهاش و کاملا ازاد بودن.

کشون کشون به سمت امگای سلطنتی رفت و خودش رو روی ملحفه‌ای که فقط شکمش رو پوشونده بود انداخت.
رایحه رز وحشی پسرک عجیب ارامش بخش بود و اون رو بیشتر به خواب دعوت می کرد... .
چشم‌هاش بسته بودن و با صدای نامفهومی سعی در بیدار کردن جونگ‌کوک داشت.
- کوک! جونگ‌کوکککک... پاشوو. دیرمون میشهه.

- اووممم نمی خوام...
- منم نمی خوامم ولی پاشو...

- خوابممم میادد.
جی‌هوپ هم با همون حالت جواب داد:

جی‌هوپ شوک زده از سکوت یک دفعه‌ای امگا سرش رو بلند کرد، اما قبل از اینکه متوجه موقعیت بشه جونگ‌کوک نیم خیز شد و پسر بزرگتر بخاطر تغییر وضعیت امگا روی زمین افتاد:
- اخخ...
تو قصد جون منو داری من مطمئنم.

جونگ‌کوک نگاهی به الفا انداخت که حالا هوشیارتر بود، حوله تن پوشش رو برداشت و در حینی که به سمت حمام می‌رفت با صدای دورگه از خواب گفت:
- پاشو هیونگ دیرمون میشه.

احیانا این چیزی نبود که جیهوپ گفته بود؟

بعد از دوش بیست دقیقه‌ای موهاش که به تازگی کوتاهشون کرده بود رو خشک کرد و قرص ضد رایحه‌اش رو خورد تا رایحه‌اش رو کنترل کنه.

اون با یه الفا زندگی می کرد، هرچند به اون الفا بیشتر از دو چشمش اعتماد داشت ولی باز هم باید حد و حدودی رو برای خودش مشخص می کرد، علاوه بر اون هیچ کس نباید از هویت واقعی اون امگا با خبر می‌شد.

قطره‌ای که برای تغییر رنگ چشم بود رو بدست گرفت و به هر چشمش یک قطره ریخت تا به رنگ ابی در بیان... .

شلوارک و تیشرت مشکی رنگی به تن کرد و به سمت اتاق الفا و امگای کوچیکش رفت تا بیدارشون کنه.

با باز کردن در نگاهش به تن کوچیک پسرک و دختر شیرینش افتاد؛ لبخندی به وضعیتشون زد و به سمت تخت ایزول رفت تا اول امگای وروجکش رو بیدار کنه.

روی تختش نشست و چتری‌های دخترکش رو با دست‌هاش بالا زد و با صدای ارومی صداش کرد:
- ایزولی! دختر اپا بیدار شو... صبح شده قشنگم.

- هومم... اپا؟! کی صب شد؟ ما که تازه حا... حوابیدیم!!

تکخندی به دخترک خواب الودش زد و کمکش کرد تا نیم خیز بشه:
- خیلی وقته صبح شده مارشمالو!!

𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»Where stories live. Discover now