یک جفت چشم طوسی رنگ!
به مدت دو ساعت نیم تمام، زیر یکی از میزهای اشپزخونه مخفی مغازه، قایم شده بود و کوان رو از نظر می گذروند.هر چند که کوان وانمود می کرد متوجهش نشده؛ ولی هر از گاهی از نفسهای عمیقی که الفای غالب کوچیک میکشید، می تونست حدس بزنه که چرا اون پسر بچه انقدر بهش علاقه داره!!
با یکم دقت متوجه رایحه نعنا و ذغال الفای کوچیک شده بود و میتونست حدس بزنه که پسر کوچیکتر به رایحه لیمو و رزماری اون علاقمنده.
این احتمالا مشکل خانوادگی اونها بود!
درسته... بچه دوستی بیش از حد!!از همون ابتدای حضور بالام کنارش، الفای لیمویی علاقه عجیبی بهش پیدا کرده بود؛ به حدی که بهترین رایحه مخلوط لیمو و رزماریش رو برای پسرک ازاد کرده بود و اون بچه با بوییدن فرومونهاش گاهی ریز ریز می خندید.
لبخند عمیقی به لبهاش نشست، اما خودش رو کنترل کرد و ساید جدیش رو حفظ کرد. دو لیوان لیموناد رو بدست گرفت و با قدمهای بلند مسیر غیر منتظرهای رو در پیش گرفت و دقیقا روبهروی الفای نعنایی ایستاد.
رایحه نعنای بالام که جز پاهای کشیده الفای طلایی چیزی نمیدید، کمکم از حالت سرد و تازهاش خارج شده و بوی نعنای خشک به مشام کوان میرسید؛ فرومونهای مضطرب و ترسیده الفای کوچیک رو به راحتی استشمام میکرد... .
کمی خم شد و یکی از لیوانها رو پایین مقابل چشمهای بالام گرفت:
- انگار یه موش فسقلی این پایین مایینا وول می خوره!!روی زانوهاش نشست و به بالام کنجکاو و خجول چشم دوخت:
- تو اون اقا موشه رو ندیدی نعنای بهشتی؟الفای چشم طوسی با شنیدن سوال کوان خندید و از بابت راحت شدن خیالش، به بینی گردش چین داد که موجب لبخند عمیق تر کوان شد:
- اقای نعنای کوچولو میتونم به صرف یه نوشیدنی خنک و یه گپ راجع به کیک مورد علاقت دعوتت کنم؟بالام سری تکون داد و به ارومی از زیر میز بیرون اومد و لیوان لیمونادش رو از کوان گرفت.
حالا که از زیر میز در اومده بود، حتی کوچیکتر از تصورات کوان دیده میشد.الفای کوچیکتر کمی از نوشیدنیش رو سر کشید و چینی به بینیش داد و با کیوتی تمام نالید:
- خیلی خوش مژّشت!! بوی نعنا میدههه!! شما چه بویی میدی؟پرسید و با چشمای گردش، سوالی به کوان نگاه کرد:
- لیمو و رزماری.- روژماری چیه؟
الفای بزرگتر تکخندی زد:
- رزماری درستشه، یه نوع گیاه داروییه!!- گیاه دارّ...رویی چیه؟
- یجور گیاهه که وقتی یکی مریض بشه، امم ... مثلا سرما بخوره میتونه ازش دارو درست کنه و بخوره تا خوب بشه!
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...