پارت دوازدهم: موضوع این نیست!
.....
بعد دوش آب سرد و سریعی که گرفت از حموم خارج شد و به اتاق برگشت.
تمام چیزی که به تَن داشت حولهای بود که پایین تنهاش رو پوشونده بود.
قطرههای آب از روی پوست کاراملی آلفا پایین می غلتیدن و فرو رفتگیهای عضلانیش رو به نمایش میگزاشتن.کمی گردنش رو قوس داد و دستی به پشتش کشید.
بخاطر فرومونهایی که از دست داده بود، تمام تنش حس ضعف داشت و نیاز به خواب رو تو تموم سلولهای بدنش حس میکرد.نگاهی به تخت که توسط اُمگای ریز جثه، بخشی ازش اِشغال شده بود اَنداخت و به سمتش حرکت کرد.
اُمگا روی پهلو خوابیده بود و بالا تنش از زیر پارچهی سفیدی که الفا روش کشیده بود بیرون بود.روی قسمتی از تخت که چهرهی پسر به سمتش بود نشست و به تاج تخت تکیه داد.
سرش رو به تاج تخت تکیه داد و نفسش رو پر صدا رها کرد! کمی نگاهش رو به اُمگا که به غرق خواب بود و سینهاش آروم بالا و پایین میشد انداخت.
کمکم با حس سنگین شدن پلکهاش خودش رو پایین کشید و رو به اُمگای رز وحشی روی به پهلو دراز کشید و به چهرهی غرق خواب اُمگا خیره شد.
پوست سفیدش...
مژههای بلندش...
لبهای سرخ و گونههای گلگونش...بعد امشب باز هم میتونست به این خلقت ناب خیره بشه؟
شانسی برای ساختن یه رابطه داشت؟!لعنت به این موقعیت!
ترسی که کنج دلش جا خشک کرده بود، ذهنش رو به بازی گرفته و مدام اَفکار دلهره آوری رو براش تداعی میکرد!شاید گرفتن نگاهش از اون اثر هنری ذهنش رو آروم میکرد؟!
اما چه سخت و طاقت فرسا بود!دستش رو بالا آورد و روی گونهی اُمگا کشید؛ نرمی گونهاش ته دلش رو خالی می کرد...
آروم سرش رو نزدیک برد و بوسهی سطحی روی پیشونی پسر نشوند و برای بار آخر لمس کوتاهی روی پوستش نشوند.
دست رو زیر سرش گزاشته و به پلکهاش اجازهی سنگین شدن داد.
بهتر بود زودتر به بازی که شب راه انداخته بود پایان و به ذهنش اجازهی فکر نکردن بده!-------
- میبینمتون!
الفا با تکخند مقابل درب ورودی لب زد و به جوابهای تکراری خداحافظی گوش سپرد.
یکی از افرادی که به خونهی اون و جفتش... که بنظر امشب تعادل روانی خوبی نداشت، دعوت شده بود، با صدای بلندی حین ورودش به داخل ماشین جواب داد:
- همچنین... میسان رو از طرف من ببوس قبل خداحافظی خوابش برد...خندهی ارومی کرد و دستی براش تکون داد:
- حتما!جبن هم به ارومی لبخندی زد و با دستش به صورت نمادین ازاد باشی نشون مرد داد.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...