Part26_Code 1023.

619 68 3
                                    

پارت بیست و ششم: کد 1023.

-----

شب عجیبی بود. عجیب و پر از حس خوب.
برای جونگکوک که چیزی به اسم عشق رو از یک الفا ندیده بود، اونها تجربیات جدیدی بودن که حس خوبی براش به ارمغان می‌اوردن.
پروانه‌هایی که از بوسیدن و خزیدن تو اغوش مرد توی دلش به پرواز در می اومدن، این رو بهش اثبات می کردن. اینکه بودن کنار تهیونگ انتخاب درستی بوده.
هر چند امگا تمام شب رو علاوه بر احساسات نوسانی که داشت، با تردید و خجالت هم گذرونده بود.
از اینکه الفای سلطنتی رو به سپری کردن شب در کنارش دعوت کرده بود، خجالت زده و مردد بود. نمی فهمید با چه جرئتی چنین درخواستی از الفا کرده. حس اینکه شاید مرد اون رو با نگاه قضاوتگرانه‌ای ببینه و تصوری نادرست داشته باشه، مثل کابوس می‌موند.
در حالی که الفا دخترکش، ایزول رو برای خوابیدن به اتاقش برده بود، جونگ‌کوک ما بین لبا‌س‌های تاخورده و مرتب جیهوپ در‌حال گشتن به دنبال اورسایز ترین لباس‌هاش برای تهیونگ بود و میون افکارش به دنبال راهی که از پیشنهادش طفره بره.
پشیمون نبود؛ اما هربار که خوابیدنشون روی یک تخت رو تصور می‌کرد، صورتش سرخ می‌شد و دود از کله‌ش بیرون می‌زد. درست مثل همین الان.
درواقع تمام اینها بخاطر اخرین باری بود که شب رو با تهیونگ توی یک اتاق و روی یک تخت گذرونده بود. شک نداشت که هر دو احتمالا باز هم کنترل رفتارشون رو از دست میدن و بیشتر از چیزی که باید پیشروی می‌کنن.
قطعا اگه مرد دوباره می‌خواست مثل اون شب به تنش حمله ور بشه، جونگ‌کوک باز هم نمیتونست مقاومتی کنه و حالا که رابطشون بیش از این‌ها پیش رفته بود، قصدی هم برای اینکار نداشت.
برای بار هزارم چهره‌اش بخاطر تصوراتش سرخ و سفید شد و سرش رو میون لباس‌های اویزون از رگال فرو برد.
اما اصلا کی از خوابیدن روی یک تخت حرف زده بود که امگا بخواد تصوراتش رو صیقل بکشه؟
احتمالا باید از مرد می خواست که توی اتاق جیهوپ یا روی کاناپه شب رو بگذرونه.
سرش رو بیرون اورد و نفس بلندی کشید. کمی لباس‌های داخل کمد رو جابه‌جا کرد و در نهایت با پیدا کردن لباس مدنظرش که شامل یک تیشرت اورسایز سفید و یک شلوارک همتای کرمی بود، دست از زیر و رو کردن کمد کشید.
درب کمد رو بست و برای خروج از اتاق قدم‌هاش رو به سمت بیرون هدایت کرد. مقابل در ایستاد و با گرفتن دستگیره عزم خروج کرد و بلافاصله بعد از بیرون رفتنش درب رو پشت سرش کشید.
- اتاق تو کدومه جونگ‌کوک؟

سوال الفا مصادف شد با سر برگردوندن پسر و شوکه شدنش. مرد یک دستش رو توی جیب شلوار پارچه‌ای قهوه‌ای رنگش فرو برده بود و دست دیگش رو بی هدف به پشت گردنش می‌کشید که موجب برامده شدن عضله‌های بازوش می‌شد.
- چ‍... چطور مگه؟
به ارومی، اما کمی هُل شده، سوالش رو بی جواب گذاشت و با چشم‌های برامده و گردش، به نگاه طلایی مرد خیره شد. الفا بخوبی متوجه‌ی دلیل دستپاچه شدن پسر شده بود و قصدی برای بروز موضوع و طفره رفتن از پیشنهاد امگا نداشت. مردمک‌هاش به سمت لباس کشیده شدن و ابرویی بالا انداخت:
- اونا برای منن؟
دستش رو به سمتش دراز کرد و لباس‌ها رو از پسر گرفت. نیم نگاهی به امگایی مضطرب بنظر می‌رسید، انداخت و حینی که به سمت سرویس برای تعویض لباسش قدم بر می‌داشت، لب زد:
- لباسمو عوض کنم برمی‌گردم. نگفتی اتاقت کدومه؟
«بر می‌گردم»
«بر می‌گردم»
«بر می‌گردم»
تنها جمله‌ای که به گوشش رسیده بود و توی ذهنش در حال اکو شدن بود... .
با نزدیک شدن مرد و دستی که روی شونه‌ش نشست، به خودش اومد و دوباره با همون چشم‌های براق دریاییش به مرد خیره شد و با من‌من لب زد:
- د... در کنار اتاق بچه‌ها.
با اشاره کردنش متوجه‌ی منظور پسر شد. دربی که جونگ‌کوک بهش اشاره کرده بود، دقیقا مقابل اتاق جیهوپ بود.
به عبارتی دو اتاق در دو طرف راهرو وجود داشت و کنار هر کدوم دری قرار داشت. سه اتاق خواب مستر و یک سرویس جدا.
انتخاب حساب شده‌ای بود.
سری تکون داد و «باشه‌ای»‌ زمزمه کرد و به سمت سرویس قدم برداشت. با خارج شدن الفا از دید پسر و ورودش به سرویس، نفسش رو با استرس رها کرد و به سمت سالن قدم برداشت. نور فضا رو با خاموش کردن چراغ‌های اصلی کم کرد و به سمت اتاقش پا تند کرد.
وارد اتاق شد و درب رو پشت سرش بست و بهش تکیه کرد. خب؛ دیگه راهی برای فرار نبود. نفسی گرفت و به سمت اتاقک کوچیک لباس‌هاش قدم برداشت.
بلافاصله بعد از ورودش شروع به گشتن بین لباس‌هاش کرد و طی چند دقیقه لباس مورد نظرش رو پیدا کرد. تیشرت و شلوارک مشکی رنگش رو از باقی لباس‌ها جدا کرد و شروع به برهنه شدن کرد.
طبق عادت همیشگیش اول تقریبا برهنه می‌شد و بعد شروع به پوشیدن لباس‌هاش می‌کرد.
اخرین تکه‌ی لباسش رو از تنش خارج کرد و تیشرتش رو بدست گرفت. با عجله سعی به پیدا کردن جهت درست برای پوشیدنش می‌کرد که با شنیدن صدای ضربه‌ای که به در خورد، برق از سرش پرید و به کارش سرعت بخشید.
- میتونم بیام داخل؟
سوالش رو پرسیده بود، ولی قصدی برای توقف و منتظر موندن نداشت. قبل از اینکه صدایی از امگا بشنوه دستگیره رو پایین کشید و وارد اتاق شد. مردمک‌هاش رو توی اتاق به گردش دراورد و با شنیدن صدای کمی از اتاقک نزدیک به در متوجه‌ی مکانی که امگاش درش حضور داشت، شد.
نیشخند محوی گوشه‌ی لب‌هاش شکل گرفت و با قدم‌های شمرده‌ شمرده به سمت اتاقک قدم برداشت و وارد شد؛ اما ورودش با خشک شدن نیشخندش یکی شد و سوالش زمزمه‌وار به زبونش جاری شد:
- اینجایی جونگ... کوک... .
خوب میدونست با چه چیزی روبه‌رو میشه، ولی باز هم بی‌اهمیت انجامش داده بود. حالا هم رز وحشی با تیشرت مشکی رنگی که به سختی تا روی رون‌هاش رو می‌پوشوند، مقابلش بود و سعی می‌کرد با شلواری که توی دست‌هاش بود رون‌های برهنه‌ش رو بپوشونه و از چشم‌های صاحبشون پنهان کنه.
با دیدن پوست برفی و براق پسر اب دهانش رو پایین فرستاد و به ارومی نگاهش رو به سمت چشم‌های بی‌گناه رز سوق داد. هرچند با دیدن چهره‌ی رنگ پریده و گونه‌های سرخش تحملش به سر رسید و  به سمتش قدم برداشت و با قاب گرفتن صورتش، لب‌هاش رو به لب‌های پسر کوبید و رایحه‌اش رو رها کرد.
لب‌های پسر برای بار دوم توی اون شب به دندون گرفته و می‌مکید. کاملا بهش ثابت شده بود که در مقابل این پسر هیچ توانی برای ملاحظه و احتیاط نداره!
مکی به لب‌های امگا زد و سرش رو کمی خم کرد.
با قرار گرفتن دست‌ ظریف پسر روی یکی از دست‌هاش و کشیده شدن دست دیگه‌اش روی پوست گندمی گردنش، کمی اروم گرفت و با ملایمت بوسه‌شون رو ادامه‌ داد.
به ارومی و با نوازش، دستش رو از خط فک پسرش پایین کشید و به شونه‌اش رسوند. کم‌کم مسیر نوازشش رو به بازوی تتو شده‌اش ادامه داد و با قفل کردن انگشت‌هاشون پشت کمر امگا و فشردن تنش به خودش، کارش رو به اتمام رسوند.
بوسه‌شون رو با صدای دلنشینی برای نفس گرفتن قطع کرد. دست ازادش رو از گردن پسر جدا کرد و به زیر باسنش رسوند. ابرویی بالا انداخت و با صدای دورگه و چشم‌های خمار، کنار گوشش لب زد:
- میدونستی که قرار نیست عادی بگذره!
گونه‌ی مردش رو نوازش کرد و با صدای پچ‌پچ مانندی لب‌ زد:
- میدونستم.
الفا با شنیدن زمزمه‌ی پسر، نفسش رو با شتاب بیرون فرستاد و سرش رو توی گودی گردنش فرو برد و بوسه‌ی خیسی به شاهرگش نشوند. «اه» ریزی از بین لب‌های پسر به بیرون درز کرد و رایحه‌ی شیرینش نزدیک تر از هر زمانی به مشامش می‌خورد.
- برای همینم طفره می رفتی.
با صدای کوتاهی زمزمه کرد و بوسه‌‌های پی‌درپیش رو به گردن پسر هدیه داد و به ناله‌های اروم و خفه‌ش گوش سپرد. چنگی به رونش زد و گاز ریزی از گردنش گرفت که صدای خمار و معترضانه‌ی پسرش رو زیر گوشش شنید:
- اههه... ی‍... یواش ته... .
- هیشش... باشه رزم.
بوسهای روی رد گازی که به گردن پسر زده بود، نشوند و سرش رو کمی فاصله داد که نگاهش قفل اعداد اشنایی شد. دفعهی قبل هم اون تتوی اعداد رومی رو روی گردن پسر دیده بود. دستش رو روی پوست سفید امگا، از رون‌هاش تا به گردنش بالا کشید و اهمیتی به جمع شدن لباس و هوم ارومی که حین این کار  از میون لب‌های پسر خارج شد، نداد.
دستش رو به گردنش رسوند و انگشت شستش رو روی تتوی پنهان شده زیر لاله‌ی گوشش کشید.
عدد «1023»!
الفا اعداد رومی رو از بَر بود و معنای کد‌هایی که باهاشون ساخته می‌شد رو هم می‌دونست. معنای این عدد، علامت سوالی رو توی ذهنش به وجود اورده بود.
«همه چیز تموم شد»
جمله‌‌ای که تعبیر زیادی میتونست داشته باشه... . اون واقعا چیزی از زندگی امگا نمی‌دونست... .
پلک بست تا اهمیتی نده و به نرمی لب‌هاش رو روی تتو نشوند و پوست پسر رو بوسید. بوسه‌هاش رو با فاصله‌ی میلی متری کنار هم می‌نشوند و به لب‌های جونگ‌کوک نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.
لاله‌ی‌ گوشش، خط فکش، گوشه‌ی لبش و در نهایت یاقوت‌های سرخ و نیمه بازش که به نوازش لب‌های مرد مزین می‌شدن.
تنها بوسه‌های نرمی روی لب‌هاش می‌نشوند و حرکت اضافه تری انجام نمی‌داد. رز وحشی هم بی‌حرکت مونده بود و پلک‌هاش رو روی هم انداخته بود تا نوازش‌های مرد ناز تن منتظرش رو بکشه‌.
اخرین بوسه‌ی اون لحظه رو هم روی لب‌های پسر نشوند و بعد از مک ارومی، خیلی ناگهانی تنش رو روی شونه‌ش انداخت و از اتاقک خارج شد.
با این حرکت یکدفعه‌ای، جونگ‌کوک هُل کرده و با ترس جیغ خفه‌ای کشید و به لباس تهیونگ چنگ زد تا از افتادنش جلوگیری کنه.
الفا به طرف تخت قدم برداشت و با رسیدنش به مکان مورد نظرش، پسر رو روی تشکش انداخت و بلافاصله زانوش رو روی تخت گذاشت و روی تنش خم شد.

----

پارت‌های یهویی و اتفاقات یهوبی تر😂😂🤤

𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»Where stories live. Discover now