چنگی به پهلوی پسر زد و نالهی آرومش رو مابین لبهاش به گوش سپرد. امگا کمی خودش رو جلو کشید و مرد با حس برخورد کمر رزش با فرمان ماشین، دستش رو برای عقب کشیدن صندلی دراز کرد.
کمی جا باز شد و حالا امگای رز وحشی راحتتر میتونست، روی پاهای آلفا بشینه و مشغول بوسیدن لبهای مرد باشه. مرد دستهاش رو از زیر تیشرت پسر رد کرده و شروع به نوازش پوست مخملی گرگ سفیدش کرد. نوازش پوست تنش مثل دست کشیدن روی پنبه نرم بود. انگار با کمی فشار دستهاش توی نرمی تنش فرو میرفت... .
وقتی لرزش دستهای جونگکوک رو روی تن خودش احساس کرد، پلکهاش رو از هم فاصله داد و با ابروهای گره خوردهی امگا روبهرو شد... .
طوری پلکهاش رو روی هم میفشرد که انگار میخواست از کابوس بیدار بشه و همون حین مشغول چشیدن طعم بوسشون بود.خاطرات مبهمی که خودشون رو زیر پلکهای جونگکوک به تصویر میکشیدن، توان ادامه دادن رو ازش میگرفتن... .
دستهاش شروع به لرزیدن کرده بود و کلمههای نفرین شدهای که از زبان یاز توی گوشش خونده شده بود، مدام توی ذهنش فریاد میکشیدن.
«تن تو مال منه»
«همیشه یادت باشه انجل. وقتی داری زیر کس دیگهای ناله میکنی، یادت باشه که بکارت این تنو به من باختی.»
پلکهاش رو روی هم فشرد و سعی کرد با چنگ زدن به موها و لباس تهیونگ لرزش دستهاش رو پنهان کنه. لعنت به یاز... .
حتی علامت ناقص مارکش هم داشت میسوخت و جون جونگکوک رو میآزرد. ماه ناقصی که بعد از مارک اجباری یاز روی کمرش نقش بسته بود، حالا داشت اثرات وجود خودش رو به نمایش میگذاشت.
کمرش رو از سوزش کمی جلو داد؛ اما با قرار گرفتن دست گرم تهیونگ روی شقیقهاش آروم گرفت... .
برای لحظهای از هم فاصله گرفتن و دوباره بیصبرانه شروع به بوسیدن و نوازش همدیگه کردن. اینبار جونگکوک پلک روی تصوراتی که هر بار نزدیکیش به مرد رو مثل زهر تلخ میکرد بست و عمیق آلفاش رو بوسید. همزمان انگشتهای کشیدهاش رو نوازشوارنه از شونههای مرد به دکمههای پیراهنش رسوند و شروع به باز کردنشون کرد.آلفا، رایحهی شرابش رو آزاد کرد با حس انگشتهای ظریف رزش، در حال لغزیدن روی پیراهنش، دستهاش رو به نیپلهای حساس پسر رسوند.
فشار ریزی به نیپل پسر داد که جونگکوک با برخورد گرمی دستای مرد به سینههای حساسش، بوسه رو قطع کرد و نالهی کشداری سر داد. همزمان گردن کشید و لباس آلفا رو توی مشتهاش فشرد.
با قرار گرفتن گردن سفید و عرق کردهی پسر توی دیدش، به سمتش هجوم برد و میک صدا داری به سیبک گلوش زد و همزمان نوازشهاش رو به هر سوی تنش هدایت میکرد.بوسهای به زیر چونهی پسر زد و همزمان با گرفتن دو طرف تیشرتش، صدای نیازمند و دورگه از شهوتش رو توی فضا رها کرد:
- درش بیار.
جونگکوک که حالا به راحتی برآمدگی و داغی عضو مرد رو زیر خودش حس میکرد، تکونی به باسنش داد و همزمان با نالهی آرومی تیشرتش رو از تنش بیرون کشید.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...