پارت دهم: گذشته سر باز می کند!
----
"این احتمالا عالی بود که دیوارهای اون خونه عایق بودن و رایحهها توسط تهویههای ورودی از بین می رفتن."
-----
با چهرهای که سعی به خونسرد نشون دادنش داشت، وارد سالن اصلی شد که دوستهای خودش و جین اونجا حضور داشتن و مشغول گپ و گفت بودن.
با ورودش نگاه جین به سمتش کشیده شد و بعد چند ثانیهی طولانی مکث و دقت، با ابروی بالا رفته پرسید:
- اتفاقی افتاده نام؟ چهرت یجوریه انگار جن دیدی!مرد که با سوال همسرش ناخواسته کمی هُل شده بود، تکخند ارومی زد:
- آه چیزی نیست عزیزم فقط یکم... ام...- یونگیاا!!
با بلند شدن صدای سوکیون حرفش نصفه موند و نگاهش به پشت سرش کشیده شد.
یونگی کمی اوضاعش رو سر و سامون داده بود؛ اما همچنان زخم گوشهی لبش توی چشم میزد.- کی زده پر پرت کرده ستوان!
هیون با خنده گفت و پشت سر اون بقیه هم از خنده ریسه رفتن.
درسته!
کسی نگران شبیه خونی که به ستوان زده شد نبود؛چون اون یه ستوان بود!
بلا اثتسنا همه به اینکه یونگی مشکلی نداره و گلیمش رو از اب می کشه بیرون، اطمینان داشتن.هر چند کاش کمی به اینکه اون هم یه انسانه و احساسات و وضعیتش فانی هست هم دقت میکردن...
الفای چوبی بی تمایل لبخند خشکی زد و جواب داد:
- طرف بدجور مست بود، بی هوا زد!بعد به سمت یکی از کاناپههای تک نفرهای که از جمع کمی با فاصله بود رفت و بدن کرختش رو روش اوار کرد.
نگاه الفای خاکی هنوز روی یونگی بود!
اینکه جدا از موقعیتی که درش هست چقدر شکننده رفتار می کنه!حدس اینکه قبل حضورش توی اونجا اتفاقی براش افتاده باشه سخت نبود. اون مردی نبود که خودش رو اینطور بی فکر به اب و اتیش بزنه و دردسر درست کنه.
البته نگاه جین هم روی اون دو نفر بود و یه لحظه هم اونها رو از نظر نمیگرفت.
سوال کلیدی که توی سرش سوسو میزد هر لحظه پر رنگتر میشد "اینجا چه خبره؟"با چرخوندن سرش به سمت دیگهای مردمکهاش قفل نگاه روشن و سرد مردش که خیره بهش بودن، شد!
اوه لعنتی...
چرا این مرد وارد ارتش نمیشد؟! قطعا ایندهی روشنی داشت...
- جونگکوک کجاست؟!خیلی سریع پرسید و جواب نامجون در وحلهی اول سکوت بود.
به وضوح از گوشهی چشمش راستش، بالا و پایین شدن سیبک گلوی یونگی که بیهدف به رو به روش خیره بود رو میدید.کمی صداش رو پایین اورد تا فقط جین که با چند قدم خودش رو بهش رسونده بود و حالا روبهروش قرار داشت، صداش رو بشنوه:
- ام.. آ.. جونگکوک...
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...