پارت نهم: من امگای تو نیستم!---
- اره... حتما منتظرن بهتره بریم داخل... .
- درسته.
----
مسیر کوتاه روبهروشون رو با سکوت و ارامشی عجیبی که همراهشون بود می پیمودن و اون ارامش اونها رو برای قدمی بیشتر به سمت هم حریصتر میکرد.
الفا نیم نگاهی به امگای رز وحشی که یک قدم از خودش جلوتر بود انداخت. توی سکوت و با لبخند محوی روی لبش کنارش قدم بر میداشت.
چالش؟!
اون امگا حتی فرصت به چالش کشیدن رو هم بهش نمی داد... .
قلب تهیونگ این رو به خوبی فهمیده بود که... اون هرگز پیروز این میدون نخواهد بود؛ چون از همین حالا در برابر نیمهی دیگهاش ناتوان بود؛ اما خودش چی؟
فرمانده این ضعفش رو قبول میکرد؟!چند قدم بیشتر به خونه نمونده بودن که الفا بالاخره رضایت داد تا امگا رو از نگاهش بگیره و به روبهرو خیره بشه.
وارد خونه شدن و مسیر کوتاه ورودی رو برای رفتن به سالن اصلی قدم بر میداشتن که رایحهی تند چوب سوخته توجه هر دوشون رو جلب کرد.
تهیونگ با مکث و جونگکوک با چهرهی سوالی و کمی نگران به پشت سرش خیره شد.
در برابر مردمکهاشون یونگی با چهرهای خونسرد و رایحهای که در تضادش بود پشت سر اونها وارد خونه شده بود.
مرد نگاهی به سرتا پای الفای چوبی کرد و به ارومی لب زد:
- فکر میکردم تو هم با بقیه اینجا باشی. مشکلی پیش اومده؟الفای سلطنتی به وضوح بالا و پایین شدن سینهاش رو بلد از پرسیدن این سوال دید و حدس اینکه نفس بلندی گرفته باشه سخت نبود.
هیچ علاقهای به جواب دادن نداشت. به عبارتی نگاه مواخذه گر تهیونگ، خشمش رو بیشتر میکرد و جملات رو براش مثل اظهارات بازجویی جلوه میداد.
پس بی اهمیت به دو مردی که منتظر جواب یا شاید توضیحی از جانبش بودن، برای گذر از کنارشون قدرم برداشت و تنها به یه جملهی کوتاه اتکا کرد:
- نه مشکلی نیست!ابروهای الفای سلطنتی در هم کشیده شد و برای متوقف کردن یونگی ارنجش رو اسیر انگشتهای کشیدهاش کرد:
- مطمئنی؟ بنظر....قبل از اینکه بخواد جملش رو کامل کنه خشم الفای چوبی که منتظر تحریک شدن بود، فوران کرد و دستش رو با ضرب کنار زد و بعد جملهی تندش رو با تن صدای دورگهای فریاد زد:
- ربطی به تو نداره.قصد داخل رفتن کرد که با صدای هیس مانند و تاریک تهیونگ روبهرو شد:
- داری تند میری یونگی!خیره به چشمهای طلایی الفای دیگه با صدایی که سعی در کنترلش داشت جواب داد:
- اگه برات ناخوشاینده مجبور نیستی به پرسیدن سوالای احمقانت ادامه بدی الفا کیم!
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...