پارت ششم: امگای مرموز🕸
----
- کوان می خوای تمومش کنی و بگی مشکل چیه یا قراره همینطوری چنبره بزنی و با رایحت خفم کنی؟؟!
نفس کلافهاش رو بیرون فرستاد و پلکهاش رو روی هم فشرد.
بدون اینکه متوجه باشه تمام مسیر رو توی فکر بود.- خدای من!! اون امگا... .
سکوت کرد!
مطمئن نبود باید بگه یا نه!
شاید اشتباه متوجه شده بود یا شاید هم استثنائی وجود داشته!!هیون که از سکوت دوباره کوان کلافه شده بود با کلافگی لب زد:
- خب؟؟ اون امگا چی؟! کدوم امگا؟؟- جای نشان اوپا عجیب بود!
بدون مقدمه گفت که هیون گیج شده پرسید:
- یعنی چی عجیب بود؟! نکنه بیماری، مشکلی چیزی داره؟چشمی چرخوند، برادرش واقعا گاهی احمقانه رفتار میکرد و اون رو به شک می انداخت... .
بار اولی بود که اینقدر کلافه و گیج رفتار می کرد و این برای خودش هم عجیب بود:
- ببین وقتی ما بخاطر فرومونهای اوپا رفتیم پیشش... روی گردنش بجز تورم و قرمزی، جای دوتا نیش هم بود.الفای سلطنتی نر نگاه گیجش رو به خواهرش دوخت:
- الان این کجاش عجیب؟!نیم نگاه چپی نثار هیون کرد و زیر لب غرغر کنان لب زد:
- حیف اونهمه کتابی که برای تحصیل تو دور انداخته شد... .الفای سلطنتی نچی کرد:
- خب من متوجهی منظورت نمیشم چون اهمیتی به اینجور مسائل نمیدم!- اوکی!
کوان به ارومی لب زد و الفای دیگه کمی متعجب زمزمه کرد:
- اوکی؟!
الان... از حرفم ناراحت شدی؟سری به نشونهی مخالفت تکون داد:
- ذهنم بیش از حد برای ناراحت شدن بخاطر همچین چیزی درگیره، واقعا نمی تونم هضمش کنم!کمی سکوت کرد و ماشین رو نزدیک پارکی که تابلوش رو چند دقیقه پیش دیده بود نگه داشت و سرش رو به سمت کوان که حتی متوجه ایستادن ماشین نشده بود برگشت:
- می خوای یکم هوا بخوری؟!دختر که حالا متوجهی موقعیت شده بود، نفسش رو بیرون داد و سری برای موافقت تکون داد.
هر دو پیاده شدن و توی مسیر سنگفرش شدهی پارک قدم بر میداشتن.
هیون تنهی ارومی به شونهی خواهر ساکتش زد و با شیطنت ذاتی که داشت لب زد:
- انگار مشکل با پارک حل شد!کوان تکخند ارومی زد:
- مشکل من اره ولی موضوع اوپا نه!کمی جدی شد و سعی کرد با تمرکز بیشتری به خواهرش توجه کنه:
- میدونی که زیاد پیگیر اینطور چیزا نمیشم، پس کمکم برام توضیح بده منم بهت گوش میدم!الفای ماده لبخند ارومی به نیمهی دیگهاش زد و با بیرون دادن بازدمش شروع کرد:
- تو سال دوم دانشگاه توی کتابخونهی عمومی، یه کتاب راجع به نژاد جنسیت ثانویه انسانها خوندم.
طبق چیزی که توی اون کتاب نوشته شده بود، نشانها برای هر نژاد متفاوتن.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»
Fanfictionفیکشن: آرامش من Code:1315🥀🩶 [تک فصل؛ در حال اپ] «تو توی روزمرگی سرد زندگیِ من گرمای عشق شدی... دنیای خاکستری من رو به رنگ عاشقی زینت بخشیدی و قلب یخ زدهی من رو به اغوش کشیدی و با بوسههای داغِ لبهات اون رو به زندگی برگردوندی... . و تو ارامش من...