Part 15: Family.

716 80 10
                                    


پارت پانزدهم: خانواده.

....
نگاهش رو به فضای خونه داد... چیزی تغییر نکرده بود...
همه چیز مثل گذشته بود...

....

- شنیدم درخواست مستقر شدن توی کره رو دادی و الان فرمانده اموزش نیروی جدیدی؛ چرا همچین تصمیمی گرفتی؟

با صدایی که مخاطب قرارش داده بود، دست از کنکاش دیوارهای سرد عمارت برداشت و نگاه ارومش رو به الفای سلطنتی پیر دوخت.
می تونست حدس بزنه انتهای صحبت‌ های پدرش به کجا ختم خواهد شد!
با احترام ذاتی که نسبت به پدرش داشت لب زد:
- ماموریت های خارج کشور مدت زیادی طول میکشن، این موضوع هم طاقت فرساست و... پر مسئولیت! بعد اخرین ماموریتیم تصمیم گرفتم از فضای جنگ دور باشم...

صدایی که از دهانش خارج میشد و حرفها رو ادا می کرد، همیشه مقابل پدرش ارام و سردتر از همیشه بود...

مرد سری برای جواب الفای جوانش تکون داد و تایید کرد:
- البته! به شکل‌های متفاوتی میتونی به کشورت خدمت کنی. اموزش نیروهایی به خبرگی خودت هم نوع دیگشه، اما درنهایت مقصدت سیاست باشه! من دل ندارم این کشور رو دست یک مشت منفعت طلب بسپرم!

سیاست؟
دقیقا همون طور که مطمئن بود!
بحث باز هم به جایی دور از توان تهیونگ کشیده میشد و این الفای جوان بود که باید مقاوتش رو حفظ میکرد...
- فکر نمی کنم مناسب پیچیدگی سیاست باشم!

اخرین چیزی بود که بهش فکر می کرد سیاست بود...
اون بیشتر از این نمی‌تونست تو قل و زنجیر خواسته‌های اطرافیان قرار بگیره...
فرماندهای که اینطور خود خوری میکرد... وضعیت خنده داری که توش قرار داشت مثال زدنی بود.
چقدر بین تهیونگی که مقابل افرادشه با تهیونگی که اونجا نشسته بود، تفاوت بود؟
و چقدر بین تهیونگی که مقابل جونگکوک قرار داشت و این دو تفاوت بود؟
چرا حس میکرد هیچ کدوم از این دو شخصیت، واقعیت اون نیستن؟
چرا حس میکرد قلبش داره فشرده میشه و اغوش غریب و اشنای امگاش رو می خواد؟

مرد کتابی که قبل ورود تهیونگ به عمارت می خوند رو دوباره بدست گرفت و شروع به مرور چند خط اخر کرد:
- پیچیدگی سیاست از دور غیر قابل حله، وقتی واردش بشی خیلی سریع باهاش خو میگیری. در ضمن فرم نظامی هم همیشه تنته.

اینکه هر بار وقتی پاش به این عمارت کشیده میشد, باید چنین حرف هایی رو تحمل میکرد کلافش می کرد...

پدرش عملا هر بار این بحث رو پیش میکشید تا به تهیونگ یاد اوری کنه که فراموش نکرده و در نهایت باید مسیری که اون براش درنظر گرفته رو در پیش بگیره...
بدون اینکه کنترلی روی رفتارش باشه لب باز کرد و با صدای سرد و کلافش لب زد:
- اون لباس همین الانش هم تنمه، فقط مسئولیتش سبک‌تر از چیزیه که زیرش له بشم!

𝐌𝐲 𝐩𝐞𝐚𝐜𝐞«𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤»Where stories live. Discover now