پارت2

40 17 12
                                    


بلاخره بعد از چند ساعت تحمل گرسنگی آناهیتا از موضعش پایین میاد و از اتاق بیرون میره، از پله ها پایین میره که توجه آرتا بهش جلب میشه و با دیدنش میگه:
_دیگه میخواستیم با لیموزین بیایم دنبالت!

آناهیتا که حوصله حرف های اون پسر وراج رو نداشت بی توجه بهش به سمت پریسا میره و با صدایی که به سختی شنیده میشد زمزمه میکنه:
_پریسا میشه یچیزی بهم بدی تا بخورم.

پریسا با نگرانی به چهره رنگ پریده اش نگاه میکنه و میگه:
_اره حتما...الان برات میارم تو برو روی مبل بشین.

آناهیتا سری تکان میده و بی توجه به اون سه نفری که توی هال نشسته بودن و همشون به جز آفر بهش خیره بودن به سمت گوشه ترین مبل که کنار پنجره بود میره و روی اون مینشینه.
آتوسا که میبینه آناهیتا ازشون فاصله میگیره خودش بلند میشه و سمتش میره و تره ای از موهای مشکی شده آناهیتا رو تو دستاش میگیره و نگران لب میزنه:
_زودتر از چیزی که فکر میکردم داری قدرتت از دست میدی.

آناهیتا که حس بدی از دختر چشم طوسی روبروش نمیگرفت لبخند کم جونی بهش میزنه:
_اولین باره دارم احساس سرما میکنم!

پریسا با ظرفی در دست از آشپزخانه بیرون میاد و به آفر که بی توجه به همشون مشغول کتاب خوندن بود نگاه میکنه:
_آفر برو پیشش بشین و گرمش کن!

آفر با گیجی و اخمی که مهمان پیشونیش میشه سرش رو بالا میگیره و عینک مطالعش رو با انگشت میانیش بالا میده و با چشم های ریز شده به پریسا خیره میشه:
_به من چه!مگه من شومینم که این و اون گرم کنم!

پریسا که از کلنجار رفتن با اون خسته شده بود چشماش رو میبنده و بعد از چند ثانیه آفر بی اختیار از جاش بلند میشه.
با تهدید به پریسا نگاه میکند و میغره:
_پریسا داری چه غلطی میکنی!

با نشستن آفر کنار آناهیتا، پریسا لبخندی رو به آفر که چشماش از عصبانیت قرمز رنگ شده بود، میزنه.
آفر با خشم عینکش رو از روی چشم هاش بر میداره و فشار آرومی به چشم هاش وارد میکنه و تهدیدوار زمزمه میکنه:
_اگر یکبار دیگه جرئت کنی و قدرتت روی من استفاده کنی بد میبینی...پریسا!

پریسا که میدونست آفر وقتی خیلی جدی و عصبی هست اسمش رو با اون تحکم توی کلامش صدا میزنه ریز میخنده و بی توجه به اون سمت آناهیتا میره:
_این از روی یه کتاب برات درست کردم،بهت کمک میکنه تا بیشتر انرژی رو توی بدنت نگه داری.

آناهیتا لبخندی به چهره مهربان پریسا میزنه که پریسا رو به آفر میغره:
_نمیتونی حرارت بدنت بیشتر کنی! نمیبینی داره میلرزه! نکنه میخوای این کارم من برات انجام بدم؟

بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش بار دیگر چشمانش رو میبنده که آفر با عصبانیت حرارت بدنش رو افزایش میده و گرمایی لذت بخش بدن های سه دختری که نزدیکش نشسته بودن رو گرم میکنه:

با همه تضاد ها دوستت دارمWhere stories live. Discover now