پارت9

32 15 23
                                        


آناهیتا با صدای در کلافه چشمانش رو به سختی نیمه بازمیکنه و داد میزنه:
_بلههه! کیههه؟

تور که چند دقیقه ای میشد با مشت درحال کوبیدن به در بود میغره:
_پاشو ساعت 6 صبحه! وقت تمرینته.
خوبه بهت دیشب تاکید کردم ساعت کوک کنی!

آناهیتا با حرص بالشت رو روی سرش میفشاره و دوباره داد میزنه:
_ تور برو بذار بخوابم! خر این وقت صبح بلند میشه؟

تور که نمیتونست این توهین رو به خودش و جذابیتش بپذیره در رو باز میکنه و ابرویی بالا می‌اندازه:
_الان به مربی جذابت توهین کردی؟!؟

آناهیتا سری تکان میده که تور باز هم حس میکنه جذابیتش زیر سوال رفته، اخم هاش رو درهم میکشه و با تهدید میغره:
_میخوای مثل آفر بیدارت کنم؟

آناهیتا باز هم بی توجه به لحن تهدیدوار تور با دست صورتش رو به عقب هل میده و میگه:
_اینقدر حرف نزن برو بذار ادامه خوابمو ببینم!

تور که میبینه تهدید هاش ثمره‌ای نداره زیر لب جمله "باشه!خودت خواستی" رو زمزمه میکنه و از جاش بلند میشه،گردنش رو به چپ و راست حرکت میده تا قلنجش رو بشکنه و دستش رو برای کنترل کردن آناهیتا جلو میبره که بعد از چندثانیه آناهیتا ناخواسته از جاش بلند می‌شه.
ترسیده و گیج چشم هاش رو باز میکنه و رو به تور میگه:
_هی چیکار داری میکنی!

تور مغرورانه نگاهش میکنه:
_آخرین و اصلی ترین تکنیک آب افزاری، کنترل خون، با کنترل خون درون رگ هات میتونم وادارت کنم کاری که من میخوام رو انجام بدی، پس خودت مثل دختر های خوب بلند شو تا به همین روش تا حیاط راهنماییت نکردم!

آناهیتا که هنوز گیج بود و نمیتونست اون حس عجیب و ناخوشایندی که چند لحظه پیش احساس کرده بود رو درک کنه،متعجب نگاهش میکنه که تور سمت در میره و تهدیدوار میگه:
_تا 5 دقیقه دیگه حیاط میبینمت.

آناهیتا که اینبار به نفعش بود تا تهدید تور رو جدی بگیره با همان چشمان پف کرده و متعجبش سرش رو تکان میده ، سمت دستشویی میره و بعد از شستن دست و صورتش، موهای بلند طلاییش رو محکم بالای سرش میبنده و سمت حیاط پا تند میکنه تا از مهلت کمی که تور بهش داده بود نگذره.
تور همانطور که مشغول آبدهی به گل هاست لبخندی میزنه و به ساعتش نگاه میکنه:
_پس اگر بخوای میتونی وقت شناس باشی!
حالا فعلا بیا کمکم کن تا به گل ها آب بدم تا بعد شروع کنیم.

آناهیتا خوابالود سری تکان میده و چشمانش رو میبنده که بعد از چند ثانیه باران شروع به بارش میکنه.
تور متعحب آناهیتا رو نگاه میکنه و میگه:
_چیکار میکنی! گفتم گلارو آب بده نه خودمونو که!

آناهیتا بیخیال شدت بارش رو بیشتر میکنه:
_حوصله داری قطره قطره بهشون آب بدی و وقتتُ تلف کنی! اینجوری زودتر تموم میشه.

با همه تضاد ها دوستت دارمHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin