پارت33

20 5 11
                                    


با صدای زنگ ساعت، آناهیتا هیجان زده از جاش بلند میشه.
دیروز وقت نکرده بود اهورا رو ببینه و امروز حسابی برای دیدنش و تعریف کردن اتفاقات پیش اومده، هیجان زده بود.

لباس های تمرینش رو میپوشه و با لبخندی بزرگ به خودش تو آینه نگاه میکنه،یکی دیگه از دلایلی که امروز مشتاق صبح زود بیدار شدن بود، این بود که بلاخره بعد از یادگیری دو تکنیک امروز میتونست تکنیک اژدهای آبی رو یاد بگیره.

در رو باز میکنه که تور رو پشت در، درحالی که دستش روی هوا خشک شده بود و از دهن نیمه بازش معلوم بود که با دیدن این صحنه تعجب کرده، میبینه.
تور متعجب به سر تا پای آناهیتا نگاه میکنه:
_یا الهه مقدس!
آماده ای!؟ من تازه میخواستم بیام بیدارت کنم!

آناهیتا دستانش رو به هم میکوبه و بی توجه به حرف های تور با ذوق میپرسه:
_امروز میخوای بهم تکنیک اژدهای آبی رو یاد بدی آره؟

تور بلاخره دست خشک شدش رو پایین میاره و با خنده سری تکان میده:
_گفتم امکان نداره تو همینجوری بدون دردسر و انرژی گرفتن از من بیدار شی، پس هیجان تکنیک سوم داری.

آناهیتا با شیطنت سرش رو تکان میده و سعی میکنه تا تور رو به سمت پله ها بکشونه:
_چقدر حرف میزنی!
بیا بریم دیگه.

تور میخنده و بر خلاف تلاش های آناهیتا حتی یک قدم هم از جاش تکون نمیخوره:
_اینهمه تو صبح ها من حرص دادی امروز دیگه نوبت منه.... فعلا میخوام یه چند دقیقه اینجا وایستم استراحت کنم.

آناهیتا که از بیهوده بودن تلاش هاش عصبی شده بود، با حرص دست هاش رو روی قفسه سینه تور میذاره و سعی میکنه تا اون رو به سمت پله ها هل بده:
_حالا یروز من بیدار شدم تو اینجوری میکنییی؟

تور لبخندی میزنه و دست های آناهیتا رو با یکی از دست هاش میگیره و اونهارو جلوی صورت آناهیتا تکون میده:
_اخه تو فنچ میخوای با این دستات من هل بدی؟

آناهیتا چشم غره ای بهش میره و دست هاش رو از دست تور آزاد میکنه:
_تو زیادی گنده و درازی چرا از من ایراد میگیری.

تور با خنده نگاهش میکنه که آناهیتا میپرسه:
_نمیای بریم دیگه نه؟

تور ابروهاش رو بالا میده که آناهیتا سرش رو به طرفین تکان میده و روی زمین مینشینه:
_باشه!... لج کن،نوبت منم میرسه... اصلا حیف من که بخاطر تو امروز زود بلند شدم.... حیف خواب نازنیم....حیف اون بالشت نرم و گرمی که بخاطر تو تنهاش گذاشتم!

تور با خنده بهش نگاه میکنه:
_پاشو، پاشو بریم به تمرینمون برسیم که خیلی داری غر میزنی.

آناهیتا با قیافه ای درهم نگاهش میکنه، از جاش بلند میشه و حق به جانب میگه:
_تو من مجبور میکنی غر بزنم.
وگرنه من اصلا اهل غر غر کردن نیستم!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

با همه تضاد ها دوستت دارمWhere stories live. Discover now