پارت25

17 11 0
                                    


پریسا چند تقه ای به در میزنه و وارد اتاق آفر میشه،آفر که روی تخت دراز کشیده بود با دیدنش لبخندی میزنه و روی تخت مینشینه و منتظر نگاهش میکنه.
پریسا کنار آفر روی تخت مینشینه و دستی روی کمرش میکشه:
_خوبی تو آفر؟ از وقتی برگشتین حس میکنم نگران چیزی هستی.

لبخند کوچکی روی لبهای آفر شکل میگیره، خوشحال بود که پریسا همیشه بدون اینکه نیاز باشه حرفی بهش بزنه حالش رو درک میکرد... دستی لای موهای پرپشت مشکیش میکشه و آرام میگه:
_دیروز که جادوگر ها آناهیتارو دیدن گفتن که میتونن انرژی جادوی سیاه رو درونش حس کنن،میگفتن که قبل از اینکه آناهیتا بهمون صدمه بزنه باید خودمون بکشیمش......پریسا اگر این تصمیمشون برای این باشه که چهارگونه رو باهم متحد کنن و بخوان به آناهیتا صدمه بزنن چی! ما نمیتونیم جلوی چهارگونه مقاومت کنیم!

پریسا با شنیدن حرف های آفر شوکه میشه.
جادوی سیاه؟اما این امکان نداشت!
پریسا اون انرژی متفاوت رو احساس کرده بود....اما مطمئن بود که اون انرژی ربطی به جادوی سیاه نداره!
حتی اگر پریسا هم اشتباه میکرد،ماهوار که نمیتونست اشتباه بکنه،میتونست؟
ماهوار از اینکه اون انرژی متفاوت، خطرناک نیست مطمئن بود و حتی پریسا هم حس بدی نسبت به اون انرژی متفاوت نداشت، پس اون جادوگر چطور انرژی جادوی سیاه رو درون آناهیتا احساس کرده؟
نمیخواست فعلا درباره انرژی متفاوت آناهیتا با کسی حرف بزنه،اما الان احساس میکرد که آفر هم باید درباره این موضوع اطلاع داشته باشه.
به چهره آشفته آفر نگاه میکنه و با صدایی پر از تردید لب میزنه:
_خب...خب شاید باید این موضوع زودتر بهت میگفتم،اما من و ماهوار هم اون انرژی متفاوت رو از سمت آناهیتا احساس کردیم آفر!

چشم از نگاه ناباور آفر میگیره و ادامه میده:
_این زودتر بهت نگفتم چون میدونستم اگر متوجه بشی قطعا نمیذاری که آناهیتارو پیش ماهوار ببریم و ممکن بود اون دختر جونش از دست بده...اما الان میدونم که خودت هم فهمیدی آناهیتا واقعا نمیتونه بهمون آسیبی بزنه!
من اون انرژی متفاوت رو احساس کردم،اما میتونم قسم بخورم که اون انرژی نه تنها نمیتونست به جادوی سیاه ربطی داشته باشه، بلکه حتی بهم آرامش هم میداد.
حتی...حتی ماهوار هم همین احساس رو داشت و بهم گفت که باید از آناهیتا محافظت بکنیم!
من واقعا نمیدونم اون جادوگر چطور هاله جادوی سیاه رو تشخیص داده...اما من مطمئنم که اون انرژی متفاوتی که من و ماهوار احساسش کردیم نمیتونه خطرناک باشه و ربطی به جادوی تاریکی داشته باشه!

با دستپاچگی حرف هاش رو به اتمام میرسونه و برای چند ثانیه پلک هاش رو روی هم میفشاره.
میدونست که تصور آفر نسبت به آناهیتا تغییر کرده،اما هنوز هم از واکنش آفر میترسید...آفر از پنهانکاری متنفر بود و پریسا دقیقا دست روی خط قرمز آفر گذاشته بود!
اما خب چیکار میتونست بکنه؟
روز های اول که آناهیتا پیششون بود هیچکس بهش اعتماد نداشت و پریسا اگر درباره انرژی متفاوت دختر باهاشون صحبت میکرد اونها قطعا راضی به کمک بهش نمیشدن!

با همه تضاد ها دوستت دارمDonde viven las historias. Descúbrelo ahora