آفر اینبار سعی در کنترل خندش نمیکنه، لبخند کوچکی به انرژی ناتمام دختر میزنه و شروع به خلاصه کردن کتاب میکنه:
_این کتاب به خط باستانی ما نوشته شده برای همینم هست که تو نمیتونی بخونی چون پیش انسان ها بزرگ شدی.
این کتاب دارای یکسری اطلاعات راجع به گونه هایی که روی زمین زندگی میکنن هست.
روی زمین 5 گونه به غیر از حیوانات زندگی میکنن.
اولین گونه ما هستیم که از چهار عنصر اصلی طبیعت انرژی میگیریم. همانطور که خودت میدونی دو قدرت آب و آتش نمیتونن باهم تماس فیزیکی داشته باشن و اگر کنترل کننده آب با کنترل کننده آتش تماس فیزیکی داشته باشه آسیب میبینه.
اناهیتا متفکر نگاهش میکنه و میپرسه:
_یعنی فقط کسایی که قدت آب دارن در اثر این تماس آسیب میبینن؟_شما اسیب بیشتری میبینید و دلیلش هم اختلاف زیاد حرارت بدن هامون هست.
آناهیتا به نشانه متوجه شدن به آرومی سرش رو تکان میده که آفر ادامه میده:
_معمولا وقتی دو شخص با قدرت های مشابه باهم ازدواج میکنن فرزندشون دارای قدرت میشه و اگر قدرت هاشون یکی نباشه یا اون بچه قدرتی نداره و یا قدرت شخصی رو میگیره که انرژی بیشتری درون خودش داره.
اگر هم فرزند از یک انسان معمولی و یک انسان دارای قدرت باشه معمولا دارای قدرت هایی از قبیل کنترل ذهن، آینده نگری یا کنترل اجسام میشن، مثل قدرتی که پریسا داره.
خیلی هم کم پیش میاد که فرزند دو انسان معمولی دارای یکی از قدرت های اصلی بشه.اناهیتا لبخندی میزنه و بی حواس میپرسه:
_توهم پدر و مادرت انسان معمولی بودن؟آفر اخم ریزی میکنه و آرام لب میزنه:
_پریسا حرفی زده بهت؟آناهيتا که تازه متوجه گندی که زده میشه خودش رو به نشنیدن میزنه و با حالت گیجی میپرسه:
_چیزی گفتی؟آفر سری به معنی نه تکان و میده و ادامه میده:
_دسته بعدی خون آشام ها هستن،و یجورایی دشمن اصلی ما.
تنها ویژگیشون سرعت خیلی بالاشون هست و تو مهارت های رزمی حرف ندارن و از اونجایی که تغذیشون از خون هست عمر زیادی دارن.
البته که بعضی هاشون میتونن روز هایی که ماه کامل هست به گرگینه تبدیل بشن،ولی تعدادشون زیاد نیست.
معمولا هم چون قدرت مبارزه با مارو ندارن ریسک نمیکنن اما اگر از سمت ما ضعفی احساس کنن تمام تلاششون رو برای خوردن خونمون میکنن چون خون ما نه تنها عمرشون رو جاودانه میکنه و قدرتشون رو بیشتر، ویژگی گرگینه شدن هم بهشون میده.
سومین دسته خزندگان هستن،تنها قدرتشون تغییر ظاهر از خزنده به انسان هست و هوش بسیار بالایی دارن، برای همین هم بیشتر سیاستمدار هایی که بین انسان ها هست، از خزندگان هستن و یجورایی سعی دارن تا انسان هارو کنترل کنن.
دسته چهارم جادوگرهان، تنها گونه ای هستن که به اندازه ما قدرتمندن و با علم هایی که فراگرفتن میتونن کارهای زیادی انجام بدن.
چند هزار سال پیش، دسته ای از جادوگر ها با فراگیری جادوی سیاه باعث شدن که بین جادوگر ها تفرقه بوجود بیاد.
این دسته که از نیروهای تاریکی قدرت میگیرن و خیلی وقت هست که در تلاشن تا کنترل تمام موجودات روی زمین رو به عهده بگیرن.
سنگی هم که تو داشتی از انرژی های تاریکی قدرتش رو بدست میاورد و این نشون میده که هنوز دارن برای هدفشون تلاش میکنن.
چون با از بین بردن ما حتی جادوگر های راستین هم نمیتونن در برابر اونا کاری انجام بدن و اونا خیلی راحت میتونن به هدفشون برسن.
و آخرین و آسیب پذیر ترین گونه بین ما، انسان ها هستن.
هرکدوم از ما به نحوی مامور شدیم تا از زمین در برابر بیگانه ها محافظت کنیم.
اما انسان ها تصمیم گرفتن بجای استفاده از هوششون برای محافظت از زمین و طبیعت، اون رو برای سلطنت استفاده بکنن و شروع به ساخت سلاح کردن.
رُئسای هر 5 گونه که دیدن انسان ها و افرادی که دارای قدرت هستن نمیتونن خوب باهم کنار بیان و روز به روز درحال کشتن هم هستن تصمیم گرفتن که محدودیتهایی بذارن.
اونها مارو از استفاده از قدرت هامون منع کردن و انسان هارو از استفاده از سلاح های کشنده ای که ساخته بودن.
از اون روز دیگه هیچ خون آشامی اجازه خوردن خون انسان هارو نداشت و هیچ خزنده ای اجازه تغییر شکل در حضور انسانها.
ما و جادوگر ها هم اجازه استفاده از قدرت هامون رو در برابر اونها نداشتیم.
از این تصمیم چند هزار سالی هست که میگذره و باعث شده که بیشتر انسانها حتی مارو یادشون هم نیاد!
طی همه این سالها،تعداد افرادی که سعی در سرپیچی از این قانون رو داشتن حتی از تعداد انگشت های دست هم کمتر بوده و خب همه اونها در نهایت بخاطر نقض این قانون مهم کشته شدن و میشه گفت تو خیلی خوش شانس بودی که الان میتونی نفس بکشی!
البته که از بعد اون شاهکاری که تو ملأعام انجام دادی، چندتا گذارش مبنی بر حملات خونآشام ها به انسان ها اومده و این نشون میده که کم کم یکسری از خون آشام ها دوباره دارن تغذیه از خون انسانهارو شروع میکنن و این قوانین به لطف تو کم کم داره براشون بی معنی میشه!
البته که زیادم جای تعجب نداره، تو این کتاب هم نوشته شده که بلاخره روزی میرسه که هر 5 گونه باید باهم همکاری کنن و از زمین در برابر نیروی سیاه محافظت کنن.آناهیتا که تمام مدت با دهانی نیمه باز به آفر خیره شده بود با اتمام حرف آفر ناباور پلکی میزنه، اون کل زندگیش رو پیش انسانها بزرگ شده بود و تا چندوقت پیش فکر میکرد که فقط خودش هست که بخاطر اون سنگ دارای این قدرت شده، و حالا با این اطلاعات جدیدی که فهمیده بود متعجب تر از هر وقت ویگه ای به آفر خیره میشه و در فکر فرو میره:
_این...این خیلی جالبه!
پس چرا من تاحالا متوجه هیچ کنترلگر دیگهای این اطراف نشدم!
یا حتی خون...خون آشام ها یا...یا اون خزنده ها!؟آفر که کمی خوابالود شده بود روی تخت دراز میکشه و جواب آناهیتارو میده:
_تو این منطقه تقریبا تنها کنترلگر ها ما هستیم.
اینجا بیشتر انسانها و خون آشام ها زندگی میکنن.
بیشتر کنترلگر ها سمت غرب که طبیعت سرزنده تری داره مستقر هستن.اناهیتا که هنوز نتونسته بود این اطلاعات جدید رو هضم بکنه متفکر سری تکان میده که آفر چشمانش رو میبنده و میگه:
_خب دیگه بچه جون، داستان قبل خوابتم شنیدی دیگه برو بخواب بذار منم بخوابم!آناهیتا با شنیدن صدای خوابالود آفر لبخندی میزنه،از روی تخت بلند میشه و همانطور که سمت در میره با قدردانی میگه:
_کلی ممنونم ازتتتتتت.
واقعا اگر نبودی از بیکاری دیوونه میشدم.
YOU ARE READING
با همه تضاد ها دوستت دارم
Fantasyدرسته بهت آسیب میزنم، درسته بهم آسیب میزنی، درسته لمس کردنت،در آغوش کشیدنت،گرفتن دست هات و بوسیدن لب هات برام ممنوعه اما من باز هم دوست داشتنت رو انتخاب میکنم، حتی اگر عشقم بهت اشتباه باشه ، به این احساس شک نمیکنم. دوستت دارم همینجوری از دور دوستت...